نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

مهد کودک و مریضی نیایش

سلام دخترای خوشگلم محرم و شهادت امام حسین رو به همه دوستای وبلاگیم تسلیت می گم و امیدوارم همه بجه ها در پناه خداوند صحیح و سالم باشن . نیایش خانم بالاخره رفت مهد . روز اول که بردمش با ذوق همراه من اومد واینجا محل کارم بهش صبحونه دادم و رفتیم مهد . می خواستم همراهش برم تو ی مهد ولی مربی گفت که بهتره من نرم .به نیایش گفتم که من برم سرکار و بعد برگردم دنبالت . عزیز مامان گفت برو مامان و من خوشحال از اینکه به راحتی قبول کرد که من برم .رفتم سرکارم و دو سه بار در مدتی که توی مهد بود زنگ زدم و مدیر مهد گفت که سر کلاس نشسته و آرومه . بعد از 2 ساعت رفتم دنبالش و آوردمش محل کارم . معلوم بود که بهش خوش گذشته و می گفت فردا هم می رم با دوستام بازی ...
10 آبان 1393

تولدت مبارک

9 سال سالت تموم شد سلام نازنینم با چند روز تاخیر تولدت مبارک عزیز مامان نازنینم روز 11 مهر تولدت بود و من نتونستم همون روز برات پیام بذارم به مناسبت تولدت رفتیم به رستوران که یه جای سنتی بود و کادو هم برات یه ساعت خریدم . امسال دختر خوشگلم 9 سالگیش تموم شد . الهی صد ساله بشی عزیزم .  نازنین امسال کلاس سومه و مشغول درس و مدرسه . نیایش خانم قراره امسال بره مهد . رفتم مهد دانشگاه ثبت نامش کردم اما چون دیدم اول مهر تازه بچه ها می رن مهد و ممکنه که گریه و زاری بکنن تصمیم گرفتم باچند روز تاخیر ببرمش مهد . خدا کنه دوست داشته باشه و اذیت نشه . فردا عید غدیره این عید رو به همه دوستای وبلاگیم تبریک می گم . ...
20 مهر 1393

یه کمی دلتنگی ...

سلام عزیزای مامان نمی دونم چرا من هر وقت می خوام مطلب بنویسم یه مشکلی برای کامپیوتر پیش میاد که از خیر نوشتن می گذرم . الان هم که دارم می نویسم با اعمال شاقه است و می ره و من دوباره مجبورم بنویسم . اما به خاطر اینکه یه کم دلم گرفته بود و هیچ جایی هم بهتر از اینجا برای درد دل پیدا نکردم تصمصم گرفتم بنویسم . بعضی وقتها آدما بی دلیل دلشون می گیره و احتیاج به کسی دارن که نازشون رو بخره و حرفشون رو بشنوه . اما من همیشه حرفام رو به خودم گفتم . خودم هم شنیدم .بچه ها که هنوز اونقدر بزرگ نشدن که بشه باهاشون حرف زد و همسرم که یا خونه نیست یا وقتی هم هست حوصله نداره و بیشتر دردت رو بیشتر می کنه . هیچ وقت نمی خواستم این جوری توی وبلاگ عزیزترین هام از...
30 شهريور 1393

این چند وقته

سلام عزیزای مامان از تولدت یک ماه گذشته و من چند بار اومدم برات مطلب گذاشتم اما همین که آخرش می رسیدم پاک می شد . تصمیم گرفتم یه بار دیگه بنویسم اگه دوباره پاک شد دیگه نمی نویسم . حالا بگم از تولد نیایش خانم : روز 1 مرداد که 25 ماه رمضان هم بود یه تولد برات گرفتم . اون روز همه رو افطاری دعوت کرده بودم و از صبح مشغول آشپزی و تدارک سفره افطار بودم . چون روزه هم بودم حسابی تشنه شده بودم به حدی که بعد از ظهر ثانیه شماری می کردم برای افطار . همه چییز تا نزدیک افطار آماده بود البته کمامان بزرگ و خاله زهرا هم خیلی کمک کردن . کیک تولدت هم به شکل بالون برات سفارش داده بودم . نزدیک اذان همه اومدن و بعد از خوردن افطار و جمع و جور کردن و شستن ظرفه...
2 شهريور 1393

37 ماهگیت مبارک

سلام عسلم . 37 ماهگیت مبارک عزیزم . این جندمین باره که مطلب می ذارم و همین که همش رو نوشتم برای تنظیماتش دستم می خوره و همش پاک می شه و هنوز که هنوزه فرصت دوباره نوشتن رو پیدا نکردم در اولین فرصت می نویسم . ماجرای تولد و عکسها رو سه بار نوشتم ولی نشد و همش پاک شد چه حکمتی داره نمی دونم .
21 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام نفس مامان امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد میلادت مبارک امروز روز میلاد تو عزیزترینم است و هنوز باور نمی کنم که چقدر سه سال زود گذشت انگار همین دیروز بود که با اشک شوق تو رو برای اولین بار در آغوش گرفتم...
31 تير 1393

اولین روزه

سلام عزیزای دلم  ببخشید که کمتر فرصت می کنم براتون مطلب بذارم واقعا گرفتارم . امروز ششمین روز از ماه پر برکت رمضون هست و امسال یه حال و هوای دیگه ای برای من و نازنین داره . نازنینم امسال دو روز مونده به ماه رمضان یعنی 28شعبان به سن تکلیف رسید و برای او و من یه دوره تازه ای از زندگی شروع شده . دختر عزیزم از اون روز خودش رو مقید می دونه که حجابش رو داشته باشه و تمام نمازاش رو به موقع می خونه . اما بگم از روزهای ماه رمضان که دختر عزیز مامان برای اولین بار یه روزه کامل گرفت . اصلا فکرش رو هم نمی کردم که بتونه توی این روزهای گرم و این ساعات طولانی یه روزه کامل بگیره اما خوب تونست طاقت بیاره . نازنین از این که تونسته بود مثل بزرگترها روزه ...
13 تير 1393

عذاب وجدان مادرانه

سلام گل خوشبوی مامان عزیزکم روزها دارن به سرعت طی می شن و من باورم نمی شه که اینقدر زود  به سه سالگیت نزدیک می شیم . گل دخترم دو سال و ده ماه و 19 روز از زندگیت می گذره و این مدت با اینکه روزهای خیلی سختی رو داشتیم اما گذشت و دیگه خانمی شدی برا خودت . اما هنوزم نق نق ها و بی خوابی ها و بی موقع خواب و بیدارشدنهات به جای خودش مونده . بعضی وقتها اونقدر نق می زنی که منو عصبانی می کنی . به زور بعضی روزها بعد از ظهر می خوابونمت و شبش تا دیر وقت بیداری و این برای من که می خوام صبح زود برم سرکار خیلی سخته و بعضی وقتها عصبیم می کنه . می دونم که تو مقصر نیستی و من باید پیشت باشم و باهات بازی کنم اما خوب شرایط این جوری پیش اومده . خیلی وقتها خو...
19 خرداد 1393

قدم نو رسیده

سلام گل دختر مامانی امروز من عمه شدم و تو دختر عمه .آخ که چقدر شیرینه عمه شدن . بله عزیزم امروز نرگس دایی علی به دنیا اومد و همه رو از انتظار درآورد . الهی من قربونش بعد از ظهر رفتیم بیمارستان و از پشت شیشه دیدمش . اونقدر مهرش به دلم نشسته که همین حالا حسابی دلم براش تنگ شده . دایی علی و زن دایی خیلی منتظر این دختر بودن . هر چند که یه ماه زودتر به دنیا اومده و حسابی کوچولوه . اما خیلی خوشگله . الهی خدا به همه بی بچه ها بچه بده و این روز رو ببینن . فردا که اومد خونه عکسش رو می گیرم و می ذارم .
9 خرداد 1393