اول مهر و شروع مدرسه
سلام
امسال اول مهر برای من یه تغییر داشت اونم این بود که دو تا دخترا رو باید راهی مدرسه می کردم .نیایش خانم که امسال می ره پیش دبستانی یک و نازنین هم کلاس چهارم .
مثل همه بچه ها این دو تا دختر هم شور و شوق خاصی داشتن برای رفتن به مدرسه .
نیایش روز 31 شهریور باید می رفت . اون روز رو سه ساعت مرخصی گرفتم چون باید ساعت 9 می رفتن . خیلی خوشحال بود . به محض اینکه صداش کردم از خواب بیدار شد و آماده شد برای رفتن به اولین تجربه آموزشی خارج از منزل .
نازنین هم همراهش اومد . صبح که بیدار شد خودش گفت که امروز باید از زیر قرآن ردم کنی و منم همین کار رو کردم . انشاءا.. که تا آخر موفق باشه .
خیلی خوشحال و با عجله دوید توی مدرسه . هنوز من کاملا ماشین رو پارک نکرده بودم که نیایش از ماشین پرید بیرون و رفت توی مدرسه . بچه ها یکی یکی با ماماناشون میومدن و خیلی منظره قشنگی بود . بچه های کوچولو با مانتو و مقنعه وارد می شدن . خیلی از بچه ها به مامانشون چسبیده بودن و نمی خواستن که جدا بشینن . نیایش خودش فوری رفت تو و کنار بچه ها نشست . ازش فیلم و عکس گرفتم . فکر می کنم از همه بچه ها کوچولوتر بود . براشون آهنگ گذاشتن و بچه ها دست زدن . بعد مسابقه بین بچه ها برگزار کردن و بعد هم برای مامانا که منم توی مسابقه شرکت کردم . باید بادکنکهایی که بهمون داده بودن رو اونقدر باد می کردیم که بترکه . برای بچه ها و مامانهایی که همشون یاد بچگی خودشون افتاده بودن جالب بود .
چون من یه جلسه داشتم و باید حتما میومدم سرکار . به مامانم زنگ زدم که بیاد و به جای من اونجا باشه و بعد هم رفتم . البته خواهرم هم اومده بود که اگه من می خوام برم سرکار برم . اون روز رو کلاس بندی کرده بودن و توصیه هایی هم به مامانا کرده بودن و به هر کدوم از بچه ها هم جایزه و بادکنک داده بودن و اومده بودن خونه .
فردا هم که نازنین روز اول مدرسه اش بود از زیر قرآن ردش کردم که نیایش هم رد شد و همراه نازنین رفتم مدرسه و نیایش هم همراه مامان بزرگ رفت مدرسه .
همیشه اول مهر یاد مدرسه رفتن خودم می افتم و دلم می گیره . چقدر زود گذشت .