نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

دوباره سرماخوردگی

1394/10/6 13:54
نویسنده : مامان زهره
319 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلدونه ها

یه مدتی نیایش خانم دوباره سرما خورده بود و نرفت پیش دبستانی .اما الان خدا رو شکر خوب خوب شده و با ذوق و شوق می ره . چیزهای خوبی یاد گرفته سوره ها ی توحید ، قدر و ناس رو خیلی خوب یاد گرفته . حدود 5 تا شعر هم یاد گرفته . آیت الکرسی هم رو تا نصفه حفظ شده . حسابی به نقاشی کشیدن علاقه پیدا کرده هرچند احساس می کنم اصلا نقاشیش خوب نیست و بهتر از این باید نقاشی بکشه . خیلی از اینکه چیزی یادش بدیم استقبال نمی کنه و اگه یه چیزی رو غلط بخونه و بهش بگیم حسابی ناراحت می شه و با حالت قهر می گه دیگه نمی خونم .

حسابی پرجنب و جوشو شیطونه و اینو چند بار هم معلمش به مامانم که می ره دنبالش گفته . دو باری با صورت زخمی اومده خونه که معلمش می گه با دوستش دعواش شده و اون دوستش هم به صورتش چنگ زده البته اینو هم می گه که نیایش به هیچ وجه بچه ها رونمی زنه اما باهاشون بحث می کنه .

دیروز مداد دوستش خورده کنار چشمش که خیلی به خیر گذشته بود و من ناراحت شدم که اگه خدایی نکرده خورده بود توی چشمش کار دستم می داد . نیایش می گه زینب که کنارش می شینه حواسش نبوده و مدادش خورده به صورت من . امروز معلم نیایش هم زنگ زد و عذرخواهی کرد . البته من می دونم که کنترل 25 تا بچه توی یه کلاس کار آسونی نیست و این اتفاقات قابل کنترل نیست .

این چند وقته نازنین هم مشغول درس مدرسه است و با اینکه امسال تلاشش رو بیشتر کرده ولی از لحاظ نمره حسابی افت کرده . نمی دونم چه طوری دوباره برش گردونم به حالت سابق . خودش هم از این موضوع خیلی ناراحته ولی نمی دونم چرا خودش رو مع و جور نم یکنه . حسابی بی نظم شده و من دائم دارم باهاش بحث می کنم . یه وقتهایی خودم خسته می شم از بس که مدام دارم با حالت دعوا اشتباهاتش رو گوشزد می کنم و می دونم که نیاید اینطور بش ولی اگه چیزی بهش نگم کاملا بی خیال می شه . باباش هم حسابی ازش طرفداری می کنه و این موضوع منو یه طرف قرار داده و اون سه تا رو طرف دیگه و می دونم که این چقدر بده . هر چی هم به حمید می گم که تو این جوری نباش که اونا از من حرف شنوی داشته باشن . بی فایده است .

هفته گذشته زن دایی مادرم که مادر شوهر زهرا خواهرم هم بود فوت کردو چند روزی درگیر مراسم بودیم . پنجشنبه که داشتیم می رفتیم برای مراسم سوم سر خاک به خاطر بارونی که اومده بود و زمین خیس بود ترمز ماشین خوب عمل نکرد و خورد به پشت یه ماشین دیگه و ماشین خراب شد . نیایش هم که توی ماشین بود حسابی ترسید و گریه می کرد و می گفت ماشینمون شکست . دیشب که باباش اومد خونه پرید جلو و پرسید بابایی ماشین رو درست کردی . باباش هم گفت که ماشین رو فروخته . الان بدون ماشین شدیم و با این اتفاقاتی هم که این چند وقته افتاده و هر چی سرمایه داشتیم رو از دست دادیم فعلا نمی تونیم ماشین دیگه بخریم . البته ماشین من هست که اونم دست رضا هست ولی دیگه باید ازش پس بگیریم . یه وقتهایی اتفاقاتی توی زندگی آدمها می افته که کاملا غیرقابل پیش بینیه و باید خودمون رو برای این روزها آماده کنیم . که اگه این جور نباشه خیلی اذیت می شیم . فعلا شرایط زندگی برای ما خیلی سخت شده اما همش خدا رو شکر می کنم که بچه هام سالمند . می دونم که این روزها برای همیشه نمی مونن و دوباره روی خوش زندگی هم بمون رو می کنه . برای  برطرف شدن مشکلات همه آدمها و سلامتی برای همه دعا می کنم و امیدوارم که ما هم از این گرفتاری ها زودتر خلاص بشیم . دوستان خوبم برام دعا کنید .

 

پسندها (1)

نظرات (3)

نقاش کوچولو
6 دی 94 20:53
با سلام از اونجایی که دیگه بیشتر بچه ها تبلت دارند خواستم بهتون یک نرم افزار آموزشی واسه کودکان در موضوع آموزش مرحله به مرحله نقاشی معرفی کنم اسم این نرم افزار نقاش کوچولو هست که داخلش آموزش نقاشی انواع گلها ، حیوانات جنگل و دریایی ، انواع وسایل نقلیه از ماشین گرفته تا تانک ، پرندگان و حشرات هست . دیگه با داشتن این نرم افزار هم به تقویت قدرت حافظه و خلاقیت کودکتون کمک میکنه و هم یک سرگرمی سالم براش میشه شما میتونین این نرم افزار رو از کافه بازار و از آدرس پایین تهیه کنید . https://cafebazaar.ir/app/demo.drawing.khanevadeha/?l=fa با تشکر از شما واسه اینکه وقت گذاشتین و این مطلب رو خوندین
یاسمن( مامی فرشته ها )
12 دی 94 14:03
سلام زهره جون. فدای سرتون که ماشین خراب شده و مجبور شدید بفروشیدش . تنها موضوع مهم سلامتی شما و بچه هاست که باید به خاطرش شکر گذار باشید
مامان زهره
پاسخ
سلام . می دونم یاسمن جون . خدا رو شکر
یاسمن( مامی فرشته ها )
28 دی 94 11:27
زهره جون جدی شما هم اینجوری بودی؟ البته من فکر می کنم که الان دیگر فداکاری در حق دیگران اینقدر ها معنی نداشته باشد شاید در قدیم یک ارزش بوده و محبت و فداکاری از طرف دوستان تلافی میشده اما در روزگار حاضر دیگه معنی نداره. پس با من موافقی که از دستش ناراحت باشم؟ یا ولش کنم همین جوری این رفتارهاش را ادامه بده ؟