نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

سال جدید

1395/2/6 11:01
نویسنده : مامان زهره
224 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

به سرعت برق یک ماه و 6 روز از سال جدید رو پشت سر گذاشتیم . همچنان مشکلات ما ادامه داره و روزهای سختی رو از لحاظ کاری و مالی پشت سر می گذاریم . اونقدر این چند وقته به من فشار وارد شده که چند شب پیش دچار یه حمله پانیک شدم . وای که چه لحضات سختی بود. روز اول اردیبهشت نیمه شب از خواب پریدم و احساس خیلی بدی داشتم . بدنم می لرزید و نفسم بند اومده بود . قلبم به شدت تند می زد . احساس می کردم لحظات آخر عمرم هستم . حدود 20 دقیقه این حالت طول کشید و کم کم بهتر شدم . وقتی رفتم دکتر گفت که حملات عصبی پانیک هست و ممکنه که دوباره تکرار بشه . از این که دوباره اون حالت بشم به شدت می ترسم . چند روزیه که حالم خیلی بده و مدام احساس می کنم که بدنم می لرزه . مخصوصا وقتی خسته بشم این حالت بدتره . بچه ها هم که هنوز خیلی نمی تونن درک کنند که من در چه شرایطی هستم . سعی می کنم که بیشتر با آنها مدارا کنم و خیلی نشون ندم که حالم بده اما به هرحال رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون و اکثر وقتها متوجه می شن . حمید هم که اصلا این چیزها رو درک نمی کنه و اصلا شرایط من رو نمی فهمه و همراهی نمی کنه . تازه باید خودم رو خیلی هم خوب نشون بدم که نفهمه حالم بده وگرنه بیشتر با حرفهاش اذیتم می کنه . تازگی ها خیلی گوشه گیر شدم . اصلا حوصله هیچکس و هیچ جا رو ندارم . همیشه فرصت کم میارم و این بیشتر استرسم رو زیاد می کنه . تنها جایی که سعی می کنم برم و برای مدتی به خودم فکر کنم استخره که هفته ای یکی دوبار می رم و آرامش می گیرم .

چند روز پیش نیایش جشن آیت الکرسی داشتن و نامه داده بودن که مامانها هم برن . اما من اون نامه رو ندیده بودم و نتونستم برم . نیایش خیلی ناراحت شده بود که بقیه مامانها اومده بودن و من نرفتم . من خودم هم خیلی ناراحت شدم و غصه خوردم . همیشه نیایش می گه چرا بچه های دیگه مامانهاشون میان دنبالشون و من مامان بزرگ میاد دنبالم . بهش قول دادم یه روز خودم برم دنبالش . یه روز رو باید مرخصی بگیرم و هم ببرمش مدرسه و هم بیارمش که این حسرت به دلش نمونه .

نازنین هم همچنان از ریاضی می ناله و اصلا نمی تونه این درس رو بفهمه . من هم خیلی حوصله سرو کله زدن با او رو ندارم و بعضی وقتها باباش باهاش کار می کنه اما خیلی خوب نمی تونه مطالب رو بهش بفهمونه . دیگه نمی دونم چکار کنم .

خدا کنه هیچ کس توی زندگیش گره کور نیفته و هر کی هم داره خدا کمکش کنه و مشکلش حل بشه . من هم مشکلم حل بشه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

یاسمن( مامی فرشته ها )
7 اردیبهشت 95 11:26
زهره جون . خواهر خوبم درک می کنم که چقدر سخته وقتی مجبوری تمام مسئولیت های زندگی را یک تنه به دوش بکشی. امیدوارم خداوند به زودی آرامش را به زندگی ات برگردونه . این استخر رفتن خیلی به ارامش روحی ت کمک می کنه. منم چند وقت پیش که مثل شما یه مشکل سختی تو زندگیم به وجود اومده بود استخر می رفتم اگر چه تو استخر هم نگاه کردن به چهره های شاد و بی خیال دیگران غمگین ام می کرد. از ته ته دلم برای ارامش و حل مشکلات ات دعا می کنم. امیدوارم به حق این ماه عزیز خدا دست ات را بگیره
مامان زهره
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از دعاهای خیلی آرامش بخشت .