نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

سن نیایش دورقمی شد

1400/5/6 9:40
نویسنده : مامان زهره
234 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزای من

6 روز پیش نیایش 10 ساله شد . چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود . الان که من 43 ساله شدم احساس می کنم که دیگه قدرت و نیروی جوانی رو ندارم احساس می کنم باید خیلی پخته تر عمل کنم . باید مواظب بجه هام باشم . بچه ها چقدر رفتار و اخلاقشون فرق می کنه . با یکسال بزرگ تر شدن تمام فکر و رفتارشون عوض می شه.

من مادر سختگیری هستم ولی هیچ وقت برای بچه ام کم نزاشتم .هر کلاسی ، هر جایی که فکر می کردم ممکنه بدردشون بخوره گذاشتم . خیلی ها بهم می گفتن زیاده روی می کنی و این کارا فایده نداره ولی من مصمم بودم که می تونم یه کاری بکنم که بچه ها برای آیندشون یه هدفی داشته باشن .

هیچ کدومشون خیلی درس خون نیستن در حدی که بتونن نمره قبولی بیارن درس می خونن اما این که بتونن با درس خوندن به جایی برسن رو بعید می دونم مگر اینکه یه دفعه تصمیم بگیرن  برای همین دلم می خواد یه کاری یاد بگیرن که در آینده به دردشون بخوره . شاید به نظرشون من الان دارم زور می گم یا درست نمی گم ولی می دونم که بعدها به دردشون می خوره .نمی دونم شاید خیلی اشتباه کردم هیچ کدومشون اون پشتکاری که باید داشته باشن رو ندارن . 

مثلا کلاس موسیقی نازنین گیتار که می رفت اصلا تمرین نمی کرد ولی من مصمم بودم که بره البته همش می گفت خیلی دوست دارم ولی تمرین نمی کرد تا اینکه کرونا اومد و تعطیل شد . بعد که دوتاییشون رو گذاشتم کلاس ارگ هم همین وضع بود البته نیایش خیلی علاقه نداشت . نداشتن علاقه اش هم به این خاطر بود که تا لحظه آخر که باید می رفتن کلاس تمرین نمی کردن و استرس می گرفت برای همین می گفت نمی خوام برم . یه وقتهایی که تمرین کرده بود و بلد بود خیلی دوست داشت ولی این موارد خیلی کم پیش میومد . نازنین هم اصلا تمرین نمی کرد . یک سال کلاس رفتن و من با اینکه بعد ازظهرها خیلی خسته بودم ولی میبردمشون . الان دیگه میبینم فقط اتلاف سرمایه و وقته چون قرار نیست اینجوری به جایی برسن.دیگه قرار نیست ببرمشون کلاس البته نازنین هی می گه می خوام برم ولی دیگه خسته شدم از بس باهاشون کل کل کردم و فایده نداشت.

نازنین به سنی رسیده که خیلی سخته باهاش کنار بیای . هرچند دختر حرف گوش کن و خوبیه ولی یه توقعاتی داره که سخته بهش بفهمونم . همش می گه تو منو درک نمی کنی . شاید راست بگه ولی من همه تلاشم رو کردم و می کنم ولی مدام بهم می گه تو منو نمی فهمی . می گه تو مدرن نیستی . فعلا همش تو فکرشه که بره ترکیه زندگی کنه و می گه چرا حمایتم نمی کنی . هنوز نمی دونه تو جامعه گرگ زیاده فکر می کنه همه مثل دور و بری های خودش هستن . تا حالا تنهایی هیچ جا نرفته و نمی تونه تنهایی زندگی کنه ولی فکر می کنه خودش می تونه تنهایی مستقل باشه . نمی دونم شاید هم بتونه ولی من به عنوان یه مادر نمی تونم همین جوری ولش کنم و بگم برو اگه تونستی زندگی کن اونم تو کشور غریب . مدتیه داره تلاش می کنه ترکی یاد بگیره با نوه خاله باباش هم که ترکیه هست صحبت کرده و اونم تشویقش کرده که بره . 

البته نمی گم نره اونجا ولی می گم باید هنوز خیلی مستقل تر بشه . الان داره کاشت ناخن یاد می گیره که بتونه اونجا که رفت کار کنه نمی دونم فایده ای داره یانه ولی من حمایتش کردم که یاد بگیره .

هفته پیش تولد نیایش بود و چون شرایط کرونا خیلی بد شده دوباره رفتیم ده براش توی هوای آزاد تولد گرفتم خیلی هم خوب بود و عمه هاش و عموش هم بودن و درکل خیلی خوب بود . نیایش همچنان کلاس تکواندو می ره و خیلی دوست داره ولی خیلی تلاشی نمی کنه فقط برای بازی می ره .

امسال نازنین باید بره کلاس دهم و انتخاب رشته کنه . هر چی التماسش کردم که امسال باید درس بخونی که بتونی هر رشته ای می خوای بری فایده نداشت . البته معدلش بد نشده شده 18/80 ولی هدایت تحصیلیش الویت اولش هنرستان زده و بعد انسانی . رشته تجربی و ریاضی هم که مجاز نیست . خودش دوست داره بره تجربی ولی هنوز خیلی هدف نداره . خیلی دارم سعی می کنم که بره مدرسه شاهد ولی خیلی سخته . نمی دونم کجا ثبت نامش کنم . این تغییر مقطع خیلی مشکله.

دلم می خواد مادر خوبی باشم برای بچه هام ولی فکر می کنم تا حالا موفق نبودم 

خدا رو شکر حالم خوبه و دیگه اون حملات عصبی رو ندارم البته کاملا تموم نشده و هنوز هم از خواب می پرم و خوابم خیلی خوب نیست ولی خیلی خیلی بهتر از قبل هستم .

پسندها (1)

نظرات (0)