نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

روزمرگی ها

1402/10/18 9:43
نویسنده : مامان زهره
113 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

چند روز پیش به طور اتفاقی نازنین بلاگفا که اوایل خاطرات کودکی نازنین و نیایش رو می نوشتم پیدا کرد و برامون خوند . . برگشتم به دوران کودکی بچه ها و چقدر شیرین بود خاطراتشون خیلی هاش رو یادم رفته بود و با خوندن اونا یادم اومد . خوشحال شدم که تا حدودی خاطراتشون رو نوشتم البته الان خیلی کم شده و دیگه مثل سابق وبلاگشون رو به روز نمی کنم . با خوندن خاطراتشون تصمیم گرفتم چند وقتی یه بار بیام و بنویسم .

تولد نیایش که تیرما گرفتیم خیلی عالی بود . چند تا از دوستاش اومدن و عمه ها و خاله و خاله سمانه دوست من همراه دوقلوها . خیلی به همه خوش گذشت . رقص هایی که تابستون یاد گرفته بودن رو اجرا کردن و همه کلی کیف کردن . 

با اینکه استرس داشتم که نکنه مدرسه علومی خوب نباشه ولی از اولین روزی که نیایش رفت مدرسه خیلی راضی بود و الان هم می بینم خیلی خوبه . مدیر خوبی داره و معلمها هم اکثرشون عالی هستن . نیایش امسال دیگه کاملا مستقل شده و خدا رو شکر خوب درساش رو می خونه . همچنان باشگاهش رو می ره . اما چند وقتیه که درد زانو شده . البته نمی دونم به خاطر قد کشیدنش هست یا اینکه ضربه دیده . به هر حال خیلی محتاطانه داره تکواندو کار می کنه . کلاس زبان هم می ره و زمستون امسال ترم سوم هست هرچند فکر می کنم چیز زیادی یاد نگرفته ولی باید بره تا زبانش قوی بشه .

مهرماه یه تولد سورپرایزی برای نازنین گرفتیم و خیلی عالی بود . بدون اینکه بفهمه چند تا از دوستاش رو دعوت کردم و به فاطمه خاله زهرا هم گفتم که نازنین رو ببره بیرون و بعد که میاد خوشحال بشه و واقعا هم سورپرایز شد هرچند مثل همیشه باباش یه جورایی بهش خبر داده بود که تولد گرفتیم و متوجه نشده بود که دوستاش هستن و فکر می کرد خانوادگیه . 

این روزها هر دوتاییتون مشغول امتحانات هستید . نیایش بهتر درس می خونه ولی نازنین با اینکه امسال سال کنکورش هست اصلا توجه نمی کنه و بی خیال داره می گذرونه . دلش می خواد رشته خوب و دانشگاه خوب قبول بشه ولی ذره ای براش تلاش نمی کنه و من می دونم که بعد پشیمون می شه . الان هرچی بهش می گم می گه همش اعصابم رو خرد می کنی .

خیلی رفتار با این سن سخته . من خیلی براش سخت نمی گیرم ولی نازنین می گه که خیلی بهش گیر می دم . امسال که سال کنکورش هست همه کاری می خواد انجام بده از رفتن تولد دوستاش و بیرون رفتن و کلاس ورزش و موسیقی و تمام چیزهای متفرقه که پیش میاد رو رد نمی کنه و می خواد حتما بره . هر چند آخرش کوتاه میام و کارش رو انجام می ده ولی غر هم می زنم چون واقعا برای آیندش نگرانم . هنوز نمی دونه چکار می خواد بکنه و این خیلی بده .

می دونم که در آینده پشیمون می شه که اینقدر تنبلی کرده ولی دیگه فایده ای نداره . خدا کنه شانسی یه رشته خوب قبول بشه.😔

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)