نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

بوسه های دخترم و.....

1392/11/8 14:06
نویسنده : مامان زهره
181 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عشق مامان

قربون اون محبت و مهربونیت . وقتی می بینی من ناراحتم میای منو بوس می کنی و می گی مبارکت باشه . اونقدر قشنگ می گی که دلم ضعف می ره و می گیرمت و حسابی بوسه بارونت می کنم . خوب می دونی چطوری دل منو بدست بیاری . این روزها تبدیل شدم به یه مامان بد خلق و عصبی . نمی دونم چرا ولی با کوچکترین چیزی از کوره در میرم و داد می زنم . طفلکی نازنین بیچاره که بیشتر ترکش هام به او اصابت می کنه . هر چند می دونم که بچه ام اصلا مقصر نیست و کاراش اقتضای سنشه اما بعضی وقتها اصلا دست خودم نیست و از هرکسی که ناراحت باشم دقش رو سر نازنین بیچاره خالی می کنم . نمی دونم می تونه منو ببخشه یا نه ولی امیدوارم که وقتی بزرگ شد این چیزها توی ذهنش نمونه و منو یه مادر بی رحم و بی انصاف خطاب نکنه . هر چند که مطمئنم یادش نمی ره .اما امیدوارم منو درک کنه . چند وقتیه تصمیم دارم برم یه دکتر اعصاب و روان یا یه مشاور تا کمکم کنه و بتونم با شرایطم بسازم و کمتر خودم و دیگران رو آزار بدم . اما هر روز به تاخیر میندازم و میگم فردا می رم . 

نازنینم حسابی دختر مهربون و احساسی هست و من دارم با کارام عذابش می دم و مدام احساس عذاب وجدان منو رها نمی کنه . بعد از هر باری که سرش داد می زنم و دعواش می کنم بعدش مدتها با خودم کلنجار می رم و احساس پشیمونی می کنم که چرا اذیتش کردم آخی می دونم که او اصلا مقصر نیست . فشارهای این زندگی برام غیر قابل تحمل شده و تبدیل شدم به آدم عصبی و بد اخلاق . در صورتی که قبلا هیچ وقت خنده از لبام کنار نمی رفت و همه اطرافیانم منو آدم خوش اخلاق و صبوری می دونستن . اما حالا عوض شدم و با کوچکترین حرفی ناراحت می شم و چون آدمی هستم که همه چی رو توی خودم می ریزم و به زبون نمیارم خیلی غصه می خورم و اینها باعث می شه اخلاقم تند بشه . اصلا حوصله هیچ کسی رو ندارم ودلم می خواد تنها باشم .

نیایش هم که همش باید حواسم به او باشه و وقتی از سرکار برمی گردم خونه تا مدتها باید باهاش بازی کنم و بچسبه به من . برای همین از نازنین غافل شدم و احساس می کنم ازش دور شدم و این اصلا خوب نیست چون می دونم که باید باهاش دوست باشم تا چند سال دیگه که تبدیل می شه به دختر نوجوان با کوچکترین چیزی پاهاش نلغزه . خدایا کمکم کن تا به وضعیت قبلم برگردم . دوستای خوبم برام دعا کنید مخصوصا این روزها و شبهای عزیز .چون دارم تبدیل می شم به یک بیمار روانی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)