نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

محرم امسال

1392/11/9 9:37
نویسنده : مامان زهره
222 بازدید
اشتراک گذاری
سلام عشق مامان

دختر گلم این روزها حالم خیلی بهتره . تاسوعا و عاشورای امسال رو رفتیم روستای اجدادی من . خیلی خوب بود . اما تو خیلی اذیت کردی . مدام می گفتی بریم مشهد ( به مسجد می گی ) وقتی می رفتیم اونجا می گفتی بریم خونه . اصلا یه جا بند نمی شدی و همش هم بغل من بودی و یه قدم هم راه نرفتی هنوزم دستام درد می کنه از بس بغلت کردم . روز عاشورا مراسم نخل برداری که توی یزد انجام می شه بود . هی دنبال نخل بغلت کرده بودم وتو تعجب کرده بودی .روز اول محرم که کاروان شترها از جلوی خونه مون رد می شد با دایی رضا و مامان بزرگ رفته بودی تماشا کنی . مامان بزرگ که گریه می کرده . تو هم مدام وقتی برگشتی خونه به بابایی می گفتی برام شتر بخر من سوار شم مامان بزرگ گریه کنه . حالا هم روزهای تاسوعا و عاشورا می گفتی مامان بزرگ ،شتر ، گریه کن .قبل از تاسوعا و عاشورا دو شب بردمت مراسم روضه اونجا خیلی دختر خوبی بودی چون خودت می تونستی این ور و اون ور بری و مدام به همه سر می زدی و هر جا بچه کوچکی می دیدی مینشستی کنارشون و جالبه که هر چی دستشون بود رو می خواستی بگیری . این خیلی بده که همه چی رو مال خودت می دونی و حسابی از این که دیگری هم چیزی دستش باشه شاکی می شی . مدام دارم برات توضیح می دم که این کار بدیه . فقط و فقط باید توجهم به شما باشه و اگه میدیدی دارم با یکی حرف می زنم فوری یه چیزی ازم طلب می کردی که حواسم به تو باشه . قربون دختر حسودم برم . هر چی نازنین حسادت نمی کنه و هر چی داره به دیگران می ده تو کاملا برعکسی .

البته روز قبل تاسوعا هم یه اتفاق بدی برات افتاد . روز سه شنبه وقتی از سر کار رفتم خونه ، دیدم آروم نشستی تا منو دیدی گفتی مامان دستم خون شده . وقتی نگاه کردم دیدم بله دستت رو کردی لای در و حسابی هم خون اومده . فوری بردمت پیش دکتر اما دکتر نبود برگشتم خونه و هی باهات بازی کردم تا یادت بره اما حسابی نق می زدی . بعد از ظهر بردمت دکتر و برات پانسمانش کرد . شربت هم برات نوشت تا عفونت نکنه . مامانی دلم خون شد وقتی دکتر داشت برات پانسمان می کرد و تو گریه می کردی البته خیلی گریه نکردی و زود آروم می شدی . اما من حسابی غصه خوردم وگریه ام گرفته بود . دیروز هم که دوباره بردم پانسمانش رو عوض کنیم گریه کردی و دلم رو آتیش زدی . همش روزهای  تاسوعا و عاشورا به مصیبت هایی که برای اهل بیت امام حسین پیش اومده بود فکر می کردم که چه به دل مادر علی اصغر گذشته و چه برسر مادران داغدیده کربلا رفته .الهی که به حق امام حسین هیچ مادری داغ و رنج بچه اش رو نبینه .

اینم چندتا عکس

عاشق الاکلنگی

اینم نازنین

در حال سینه زدن توی حسینیه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)