نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

یه هدیه

1392/11/9 9:37
نویسنده : مامان زهره
258 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همه دنیای من

عزیز مامان امروز رو اصلا حوصله نوشتن ندارم نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله ام . اما اومدم تا برات بگم از چند روز گذشته .

روز پنجشنبه تولد ابوالفضل عمو سعید بود .رفتیم براش یه بازی فکری خریدیم . تازگی وقتی از مغازه اسباب بازی فروش رد می شیم با ذوق خاصی نگاه می کنی . وقتی هم به مغازه رفتیم جلوتر از همه می رفتی و همه چی رو با دقت نگاه کردی و دست زدی . چون بامغازه دار آشنا بودیم هیچی بهت نگفت و به ما گفت بذارم آزاد باشی منم از خدا خواسته قبول کردم و گذاشتم راحت برای خودت بگردی البته حواسم بهت بود که چیزی رو خراب نکنی . آخی چند باری توی مغازه ها که می رفتیم تا دستت به چیزی می خورد فروشنده با حالت بدی می گفت دست نزن کوچولو ومن خیلی ناراحت می شدم . خوب اگه خراب می شد حتما پولش رو می دادم و اینو به فروشنده هم می گفتم . آخی من خودم خیلی حساسم و مواظبتم تا چیزی رو خراب نکنی و دست نزنی .اما تو فرزتر ار منی تا چشم ازت بردارم کار خودت رو می کنی . من برای تو خیلی اسباب بازی نگرفتم و بیشتر اسباب بازیهایی که مال نازنین بوده رو برات میارم و باهاشون یازی می کنی که تعدادشون کم نیست هرچی رو نازنین خوب نگه داشته تو می زنی داغون می کنی .

برای تو و نازنین هم یه پازل و خمیر بازی گرفتم که اسمش به نام نازنینه . اصلا نمی ذاری اون دست بزنه و مال خودت می دونی . باید با هزار کلک و ناز و قربون بهت بگم که بذار نازنین هم ببینه .پازلت رو دوست داری و هی بهم می ریزی و دوباره درست می کنی . اما بعد از یک روز دیگه علاقه ای از خودت نشون نمی دی و مدام وسط اتاق ریخته .

حسابی از تولد خوشت میاد و با ذوق و حرارت برای ابوالفضل تولکت مبارک رو می خوندی و دست می زدی .البته به خاطر ماه محرم تولد خیلی ساده برگزار شد .

این روزها نازنین امتحان میان ترم داره و می طلبه که من باهاش کار کنم اما اینقدر داد و بیداد  می کنی که طفلکی اصلا نمی فهمه من چی می گم و من هم حسابی عصبانی می شم اما خیلی خودم رو کنترل می کنم که دعوا نکنم باهاتون اما بعضی وقتها دیگه تحملم تموم می شه و سرتون داد می زنم بیچاره نازنین بی تقصیر تر از توئه . و تو هم حسابی اذیت می کنی .

همیشه این احساس عذاب وجدان رو دارم که شاید مادر خوبی براتون نیستم و دارم براتون کم می ذارم  البته خدا می دونه که سعی خودم رو می کنم اما بعضی وقتها  از اینکه بیشتر نمی تونم کنارتون باشم و بیشتر به شما برسم خیلی ناراحتم .

دست عزیز مامان که لای در مونده بود


دختران ورزشکار من

خمیر بازی نازنین

پازلی که برای نیایش خریدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

اعظم
10 بهمن 92 17:49
چه دخترهای ورزشکاری یه زمانی من هم میتونستم البته اگه الان به دلیل تنبلی بیش از حد فراموشم نشده باشه راستی چقدر دستش بد سیاه شده ادم دلش کباب میشه امیدوارم زود خوب بشه عزیزم .حیف این دستهای ناز و سفید
یاسمن (مامان فرشته ها )
10 بهمن 92 21:15
وای خوش به حالت زهره جون. کی میشه فرشته های من هم بزرگ بشن و با هم بازی کنن. خدا واست نگهشون داره.