یه هدیه
سلام همه دنیای من
عزیز مامان امروز رو اصلا حوصله نوشتن ندارم نمی دونم چرا اینقدر بی حوصله ام . اما اومدم تا برات بگم از چند روز گذشته .
روز پنجشنبه تولد ابوالفضل عمو سعید بود .رفتیم براش یه بازی فکری خریدیم . تازگی وقتی از مغازه اسباب بازی فروش رد می شیم با ذوق خاصی نگاه می کنی . وقتی هم به مغازه رفتیم جلوتر از همه می رفتی و همه چی رو با دقت نگاه کردی و دست زدی . چون بامغازه دار آشنا بودیم هیچی بهت نگفت و به ما گفت بذارم آزاد باشی منم از خدا خواسته قبول کردم و گذاشتم راحت برای خودت بگردی البته حواسم بهت بود که چیزی رو خراب نکنی . آخی چند باری توی مغازه ها که می رفتیم تا دستت به چیزی می خورد فروشنده با حالت بدی می گفت دست نزن کوچولو ومن خیلی ناراحت می شدم . خوب اگه خراب می شد حتما پولش رو می دادم و اینو به فروشنده هم می گفتم . آخی من خودم خیلی حساسم و مواظبتم تا چیزی رو خراب نکنی و دست نزنی .اما تو فرزتر ار منی تا چشم ازت بردارم کار خودت رو می کنی . من برای تو خیلی اسباب بازی نگرفتم و بیشتر اسباب بازیهایی که مال نازنین بوده رو برات میارم و باهاشون یازی می کنی که تعدادشون کم نیست هرچی رو نازنین خوب نگه داشته تو می زنی داغون می کنی .
برای تو و نازنین هم یه پازل و خمیر بازی گرفتم که اسمش به نام نازنینه . اصلا نمی ذاری اون دست بزنه و مال خودت می دونی . باید با هزار کلک و ناز و قربون بهت بگم که بذار نازنین هم ببینه .پازلت رو دوست داری و هی بهم می ریزی و دوباره درست می کنی . اما بعد از یک روز دیگه علاقه ای از خودت نشون نمی دی و مدام وسط اتاق ریخته .
حسابی از تولد خوشت میاد و با ذوق و حرارت برای ابوالفضل تولکت مبارک رو می خوندی و دست می زدی .البته به خاطر ماه محرم تولد خیلی ساده برگزار شد .
این روزها نازنین امتحان میان ترم داره و می طلبه که من باهاش کار کنم اما اینقدر داد و بیداد می کنی که طفلکی اصلا نمی فهمه من چی می گم و من هم حسابی عصبانی می شم اما خیلی خودم رو کنترل می کنم که دعوا نکنم باهاتون اما بعضی وقتها دیگه تحملم تموم می شه و سرتون داد می زنم بیچاره نازنین بی تقصیر تر از توئه . و تو هم حسابی اذیت می کنی .
همیشه این احساس عذاب وجدان رو دارم که شاید مادر خوبی براتون نیستم و دارم براتون کم می ذارم البته خدا می دونه که سعی خودم رو می کنم اما بعضی وقتها از اینکه بیشتر نمی تونم کنارتون باشم و بیشتر به شما برسم خیلی ناراحتم .
دست عزیز مامان که لای در مونده بود
دختران ورزشکار من
خمیر بازی نازنین
پازلی که برای نیایش خریدم