29 ماهگی نیایش
دخترک شیطون مامان 29 ماهه شد . عزیزم مبارک باشه . چقدر زود می گذره . دختر گلم همزمان با آخرین شب پاییز تو هم وارد 29 ماهگیت شدی . دیشب شب یلدا بود و ما همه خونه عمو سعید بودیم . زن عمو حسابی زحمت کشیده بود و همه چی رو آماده کرده بود . فال حافظ هم گرفتیم .
اما بگم از دیروز و اتفاقی که دوباره برات افتاد . نمی دونم چرا این چند وقته این قدر ضربه می خوری . دیروز بعد از ظهر که رفتم خونه دیدم بغل مامان بزرگ داری گریه می کنی .تا دیدمت فهمیدم طوریت شده برا همین پرسیدم دوباره چش شده و مامان بزرگ گفت که کشوی دراور رو یه دفعه کشیدی و کشو در رفته و خورده روی ناخن شصت پات . الهی قربون پاهات برم این ناخنت هم مثل ناخن شصت دستت سیاه شده بود . از همون لحظه که منو دیدی شروع کردی به گریه کردن و تا ساعت 7 شب همون جور گریه می کردی و بهونه می گرفتی . شب که رفتیم خونه عمو سعید دیگه با بچه ها شروع کردی به بازی و یادت فت که پات زخمی شده .
اما بگم از شیرین زبونیت . هر آهنگی که گوش می کنی رو دوباره می خونی . دیشب در حال بازی نوحه روز عاشورا رو می خوندی که بقیه متعجب شدن که اینو یاد گرفتی .شعرها رو خوب یاد می گیری . پازلی که برات خریدم رو خیلی خوب درست می کنی . با بچه ها رابطه ات خیلی خوب شده و داری کم کم احساس تملک نسبت به همه چی رو از دست می دی و با دیگران رابطه برقرار می کنی مخصوصا با محمد صدرا دیگه با خصومت رفتار نمی کنی و باهاش بازی می کنی . دیگه یادم نمیاد چی می خواستم بنویسم.