دختر کنجکاو من
سلام عشق مامان
عزیزم این روزها کاملا می تونم بزرگ شدنت رو حس کنم . حسابی همه چی رو می فهمی و در موردشون فکر می کنی و مدام سوال می پرسی . مثلا چند روز پیش از مامان بزرگ می پرسیدی شما کی هستی؟ مامان بزرگ هم بهت جواب داده بود من مامان مامانت هستم . . پرسیدی مامان مامان زهره ای . بعد هم به فکر فرو رفتی و می گی مامان زهره دیش می خوره . بعد هم خودت خندیدی . خیلی برام جالب بود که چون فهمیدی مامان منه برای خودت تجسم کردی که من هم یه روزی شیر می خوردم .
برای هر چیزی که نمی دونی صد بار می پرسی و تا قانع نشی مدام می گی( ها ). و دوباره باید برات توضیح بدم . اصلا نمی تونی ببینی که من به چیز یا کس دیگه ای توجه کنم . مثلا وقتی من می خوام فیلم ببینم یکسره می گی مامان آب می خوام . مامان دستشویی دارم یا هر چیزی دیگه ای رو طلب می کنی تا من به تو توجه کنم و دیگه فیلم نبینم .
چند تا شعر هم بلدی که برای خودت مدام زمزمه می کنی . وقتی کلاغ پر بازی می کنی بعد از چندتا پرنده می گی نیایش پر بعد هم با اشتیاق دست می زنی و می خونی نیایش که پر نداره باباش خبر نداره تو روزخامه(روزنامه) چاپ شده باباش خبر نداره(باباش خبردارشده ) .عاشق قایم موشک بازی هستی و وقتی که با نازنین بازی می کنی حسابی از ته دل می خندی .
وقتی من از سرکارمیام می ری یه جایی قایم می شی و بعد می پری جلو و من هم باید حسابی بترسم . خیلی کیف می کنی .
مدام دفتر و مدادت رو برمی داری و به تقلید از نازنین می گی مامان برام سوال در بیار و من هم باید یه خورده برات املا بگم . اول از همه هم باید بگم نیایش دختره ....و تو خودت زودی یا می گی خوبی است یا می گی بدی است .
وقتی میریم بیرون هرجا تاب و سرسره می بینی چنان هوش از سرت می پره که با جیغ و داد می خوای بری بازی کنی اما چون حسابی سرده نمی شه ببرمت .
بیشتر توی خونه خودمون راحتتری و وقتی که می برت خونه کسی مدام می خوای برگردیم خونه و کلا توی خونه راحتتری . حسابی پرتوقعی و زود ناراحت می شی . خدانکنه کسی بهت با تندی یه چیزی رو بگه فوری میای بغل من و گریه می کنی و می گی مامان بریم خونه . مثلا چند روز پیش خونه عمه طوبی بودیم . شکلاتت رو انداختی روی فرش و مسعود عمه هم بهت گفت بچه شکلاتت رو ننداز روی زمین . گفتن این جمله همان و بهانه گیری برای اینکه بلندشو بریم خونه همان و اونقدر مصرانه گفتی تا بلند شدیم و اومدیم خونه .نمی دونم این اخلاقت به کی رفته چون من که اصلا از هیچی بدم نمیاد و مثل سیب زمینی بی عارم . بابایی هم که اصلا از چیزی زود ناراحت نمی شه .
تلفن خونه رو فقط تو باید جواب بدی و اصلا هم گوشی رو به کسی نمی دی . با هزار التماس و درخواست باید راضیت کنم که بده من ببینم کیه و بعد هم طرف مقابل حوصله اش سررفته و گوشی رو گذاشته . البته از لحن صحبتت می فهمیم کیه . مثلا اگه خاله زهرا زنگ بزنه فوری می پرسی محمد صردا (صدرا) گریه نمی کنه . یا دیش می خوره یا چیزهایی در مورد او. اگه مامان بزرگ هم باشه که می پرسی دایی رضا کجا رفته .
خلاصه ماجراها داریم با تو وروجک .
نازنین هم که مشغول درس و مدرسه است و همیشه باید چهارچشمی وسایلش رو مواظب باشه تا بلایی به سرشون نیاد . چند روز پیش صندلی کوچولوی پلاستیکیت رو گذاشتی زیرپات و رفتی از توی کتابخونه دفتر نازنین رو برداشتی و پاره کردی . طفلک نازنین خیلی کوتاه میاد و باهات دعوا نمی کنه اما یه وقتهایی حسابی لجش رو درمیاری و حسابی به خدمتت می رسه . تو هم که نازنازی میای بغل منو و هی می گی بزنش منو زد منم الکی نازنین رو دعوا می کنم و تو خوشحال می شی که ازت پشتیبانی کردم .
الهی که همیشه سالم و تندرست باشید . دوستتون دارم گلهای سرخ زیبا .