اولین روزه
سلام عزیزای دلم
ببخشید که کمتر فرصت می کنم براتون مطلب بذارم واقعا گرفتارم . امروز ششمین روز از ماه پر برکت رمضون هست و امسال یه حال و هوای دیگه ای برای من و نازنین داره . نازنینم امسال دو روز مونده به ماه رمضان یعنی 28شعبان به سن تکلیف رسید و برای او و من یه دوره تازه ای از زندگی شروع شده . دختر عزیزم از اون روز خودش رو مقید می دونه که حجابش رو داشته باشه و تمام نمازاش رو به موقع می خونه . اما بگم از روزهای ماه رمضان که دختر عزیز مامان برای اولین بار یه روزه کامل گرفت . اصلا فکرش رو هم نمی کردم که بتونه توی این روزهای گرم و این ساعات طولانی یه روزه کامل بگیره اما خوب تونست طاقت بیاره . نازنین از این که تونسته بود مثل بزرگترها روزه بگیره خیلی خوشحال بود و من هم احساس خوبی داشتم . خیلی خوبه که یه مادر، بزرگ شدن بچه هاش رو احساس کنه و من این رو به وضوح احساس کردم . بعد از افطار مامان بزرگ برات شیرینی گرفته بود و برات آورد .یاد اولین روزه کاملی که گرفتم افتادم که چقدر با غرور واعتماد به نفس برای دوستام قیافه می گرفتم و احساس بزرگی می کردم . بهش قول دادم در اولین فرصت براش یه کادو خوب بگیرم . اما من اصلا یادم نمیاد چی کادو گرفتم .
قبول باشه عزیزم . الهی همیشه سالم باشی .
تابستون امسال کلاس خاصی ثبت نامت نکردم و فقط همون روزهای زوج با من میای دانشگاه و می ری استخر که خیلی دوست داری .البته ماه رمضون تعطیلی و همش خونه هستی و با نیایش سرگرمید .
حالا بگم از وروجک مامان که حسابی شیطون و بازیگوش شده . خیلی خوب با نازنین بازی میکنه و بعضی وقتها چند ساعت با هم مشغولند و کمتر با هم دعوا می کنن . فکر می کنم قدرت درک نیایش حسابی بالا رفته و کمتر خواهرش رو اذیت می کنه . همش دوست داره بره با دختر همسایه همون فاطمه بازی کنه . با دختر عموش سارا خیلی دوسته و وقتی پنجشنبه و جمعه ها که همگی می ریم ده همش با سارا می گرده و البته سارا هم خیلی دوستش داره و حسابی مواظبشه .
هفته گذشته که کنکور برگزار می شد و من باید مراقب کنکور می بودم با بابایی و نازنین رفته بودین ده و شب هم همون جا موندین . این اولین بار بود که شب کنار من نبودی . تا صبح نتونستم بخوابم . با اینکه می دونستم اون جا همه مراقبت هستن و بهت خوش می گذره . اما آروم نبودم و مدام زنگ می زدم و حالت رو می پرسیدم .