نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

سفر سه روزه به قشم

1393/10/13 13:45
نویسنده : مامان زهره
491 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

عزیزای مامان بالاخره من دل رو به دریا زدم و سه روز ازتون جدا شدم و رفتم سفر . یه سفر با همکارا که خیلی خیلی خوش گذشت . راست می گفت یاسمن جون مامان الیسا و الینا که یه وقتهایی باید آدم برا خودش هم وقت بذاره تا روحیه بهتری برای بچه ها داشته باشه . واقعا سفر خوبی بود هرچند همه فکر و ذهنم پیش بچه ها بود ولی وقتی دیدم خیلی اذیت نشده بودن آرومتر می شدم . البته نازنین بیشتر از نیایش دلتنگی کرده بود . همون روز حرکت هنوز خیلی راه نرفته بودیم که ماشینمون خراب شد و مجبور شدیم چند ساعتی کنار جاده توی اتوبوس بشینیم تا یه ماشین دیگه برامون بفرستن . البته ما که از بس خندیده بودیم نفهمیدیم چه طوری گذشت وقتی مسئول دانشگاه برای عذرخواهی اومد چنان تعجب کرده بود که نگو .می گفت من اومدم عذرخواهی کنم به خاطر مشکلی که پیش اومده اما می بینم اونقدر با انرژی و با روحیه هستید که داره نظرم عوض می شه . همون موقع نازنین زنگ زد که کجا هستیم و من هم بهش گفتم که هنوز از شهر خارج نشدیم چون اتوبوسمون خراب شده چنان گریه ای می کرد که حالا چه کار می کنید توی سرما . می گفت مامان سرما نخوری و من هم که مدام قربون صدقه ی محبتش می شدم کلی باهاش حرف زدم تا آروم شد . مامانم می گه فردا صبحش هم عکس منو گذاشته بوده توی کیفش که ببره مدرسه و دلش برا من تنگ نشه . البته می دونستم که نازنین دختر خیلی با محبت و با احساسیه اما فکر نمی کردم که اینقدر وابسته باشه . نیایش هم چند باری سراغ منو گرفته بود که مامانم گفته بود مامانت سرکاره و دیگه چیزی نگفته بود . مامانم این سه روز خیلی زحمت بچه ها رو کشیده بود و البته آقای همسر که برای اولین بار با رفتن من به جایی مخالفت نکرد و خدایی هوای بچه ها رو هم داشت . دست مامان و همسر عزیزم درد نکنه .

وقتی از سفر برگشتم چون ساعت 3 نصف شب بود بچه ها خواب بودن . مامانم گفت نازنین منو قسم داده که وقتی اومدی بیدارش کنم که من نذاشتم ، چون صبحش باید می رفت مدرسه و اگه بیدارش می کردم بد خواب می شد . صبح هم به خاطر جلسه ای که داشتیم مجبور بودم بیام سرکار برای همین بچه ها رو فقط توی خواب دیدم . بعد از ظهر که رفتم خونه نیایش همه لباسهایی که براش خریده بودم رو روی هم دیگه تن کرده بود و داشت گریه می کرد که اسباب بازی رو مامانی برای من خریده و اون رو نشون نازنین نمی داد وقتی رفتم تو حسابی هر دوتایی منو بغل کردن و منم یه دل سیر هر دوتاشون رو بوسیدم .

چند تا عکس از این چند وقته

وقتی نازنین می خواد نماز بخونه نیایش هم کنارش می ایسته و هر کاری نازنین انجام می ده رو انجام می ده

محرم امسال کنار خیمه ها

اینم نرگس عمه که حسابی برا عمه شیرینه. نرگس الان 8 ماهه است .

نیایش و پسر خاله اش محمد صدرا

قربون اون ژستت برم

قربون دختر با ادبم برم

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان الهه
15 دی 93 21:34
واقعا چکار خوبی کردی که برای خودت وقت گذاشتی...منم خیلی دلم میخواد یکی دوروزی برای خودم برم ...منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود یکی دوباری اومدم وبلاگتون ولی باز نمیشد[ سلام ممنون که اومدی
یاسمن( مامی فرشته ها )
16 دی 93 9:01
زهره جون خدا را شکر که بهت خوش گذشته و تونستی از این فرصت محدود برای تجدید روحیه خودت استفاده کنی همیشه روزگارت به خوشی و لذت بگذره
مامان زهره
پاسخ
سلام ممنون یاسمن جون بهت توصیه می کنم یه خورده دیگه که بچه ها بزرگتر شدن حتما یه مسافرت برا دل خودت برو واقعا معجزه می کنه
اعظم
16 دی 93 18:01
سلام زهره جونم .چه خوب که رفتی و خوش هم گذشته من چند وقت پیش یه متن دیدم برای خودم نگه داشتم تا همیشه یادم بمونه و بهش عمل کنم متنشو برات میذارم .چون میدونم من شاید به دیلیل تنهاییم زیادی به بچه خودم وابسته بشم و این بعدها بیشتر باعث دردسر هر دومون بشه مــــادر همه جوره اش خوب است ، ولی مادر های خودخواه بهترند !! آن مادر ها که دلشان بندِ دل ِ بچه هایشان نیست . . . با دوستهایشان میروند سفر ، به ناخن هایشان لایک میزنند ، مانیکور و پدیکور میکنند ، میروند باشگاه ورزشی و اندامشان را روی فرم نگه میدارند ! آن مادرها که از ته دل میخندند ، بازیگوشند ، عشوه گری میکنند ، که همانقدر که مادرند ، معشوق و همسر و کودک هم هستند . . . مادرهایی که بچه ها را قال میگذارند و با پدرها یواشکی بیرون میزنند برای یک شام دو نفره ! آن ها که وقتی فرزندشان دیر میکند ، به جای آماده شدن برای زنگ زدن به پلیس و سر زدن به اورژانس ها ، خوشدلانه میگویند : " بی خبری خوش خبریه ! " مادرهایی که یک عمر با یک بشقاب غذا و یک دیگ پر ازذلشوره ، دنبال بچه هایشان راه نمی افتند و بعدها با گفتن این جمله ، یک دنیا احساس گناه را برسر ِ آنها آوار نمیکنند که : " من همه زندگیم رو به پای شماها ریختم ! " مادرهایی که علایق شخصی خودشان را دارند ، کتاب میخوانند ، نقاشی میکنند ، ساز میزنند و در کهنسالی ; آنقدر دوست و آشنا و تفریح برای خودشان دست و پا کرده اند که سرشار از بغض و انتظار در چاردیواری غمبار خانه ننشینند . . . !
مامان زهره
پاسخ
سلام اعظم جون خیلی خوبه که آدم اینجوری هم باشه اما اکثر مادرها اینجوری نیستن .
اعظم
16 دی 93 18:03
عزیزم چقدر وابسته اند بچه ها امیدوارم همیشه سلامت باشی آفرین به مامانت و البته آقای همسر که این همه هوای تو رو داشتن تا بتونی بری و خوش بگذرونی .واقعا گردش با دوستان یا همکارا خیلی خوش میگذره دور از هر فکر و خیال و نگرانی برای خونواده
مامان زهره
پاسخ
آره واقعا خوش گذشت . تجربه خوبی بود .