سفر سه روزه به قشم
سلام
عزیزای مامان بالاخره من دل رو به دریا زدم و سه روز ازتون جدا شدم و رفتم سفر . یه سفر با همکارا که خیلی خیلی خوش گذشت . راست می گفت یاسمن جون مامان الیسا و الینا که یه وقتهایی باید آدم برا خودش هم وقت بذاره تا روحیه بهتری برای بچه ها داشته باشه . واقعا سفر خوبی بود هرچند همه فکر و ذهنم پیش بچه ها بود ولی وقتی دیدم خیلی اذیت نشده بودن آرومتر می شدم . البته نازنین بیشتر از نیایش دلتنگی کرده بود . همون روز حرکت هنوز خیلی راه نرفته بودیم که ماشینمون خراب شد و مجبور شدیم چند ساعتی کنار جاده توی اتوبوس بشینیم تا یه ماشین دیگه برامون بفرستن . البته ما که از بس خندیده بودیم نفهمیدیم چه طوری گذشت وقتی مسئول دانشگاه برای عذرخواهی اومد چنان تعجب کرده بود که نگو .می گفت من اومدم عذرخواهی کنم به خاطر مشکلی که پیش اومده اما می بینم اونقدر با انرژی و با روحیه هستید که داره نظرم عوض می شه . همون موقع نازنین زنگ زد که کجا هستیم و من هم بهش گفتم که هنوز از شهر خارج نشدیم چون اتوبوسمون خراب شده چنان گریه ای می کرد که حالا چه کار می کنید توی سرما . می گفت مامان سرما نخوری و من هم که مدام قربون صدقه ی محبتش می شدم کلی باهاش حرف زدم تا آروم شد . مامانم می گه فردا صبحش هم عکس منو گذاشته بوده توی کیفش که ببره مدرسه و دلش برا من تنگ نشه . البته می دونستم که نازنین دختر خیلی با محبت و با احساسیه اما فکر نمی کردم که اینقدر وابسته باشه . نیایش هم چند باری سراغ منو گرفته بود که مامانم گفته بود مامانت سرکاره و دیگه چیزی نگفته بود . مامانم این سه روز خیلی زحمت بچه ها رو کشیده بود و البته آقای همسر که برای اولین بار با رفتن من به جایی مخالفت نکرد و خدایی هوای بچه ها رو هم داشت . دست مامان و همسر عزیزم درد نکنه .
وقتی از سفر برگشتم چون ساعت 3 نصف شب بود بچه ها خواب بودن . مامانم گفت نازنین منو قسم داده که وقتی اومدی بیدارش کنم که من نذاشتم ، چون صبحش باید می رفت مدرسه و اگه بیدارش می کردم بد خواب می شد . صبح هم به خاطر جلسه ای که داشتیم مجبور بودم بیام سرکار برای همین بچه ها رو فقط توی خواب دیدم . بعد از ظهر که رفتم خونه نیایش همه لباسهایی که براش خریده بودم رو روی هم دیگه تن کرده بود و داشت گریه می کرد که اسباب بازی رو مامانی برای من خریده و اون رو نشون نازنین نمی داد وقتی رفتم تو حسابی هر دوتایی منو بغل کردن و منم یه دل سیر هر دوتاشون رو بوسیدم .
چند تا عکس از این چند وقته
وقتی نازنین می خواد نماز بخونه نیایش هم کنارش می ایسته و هر کاری نازنین انجام می ده رو انجام می ده
محرم امسال کنار خیمه ها
اینم نرگس عمه که حسابی برا عمه شیرینه. نرگس الان 8 ماهه است .
نیایش و پسر خاله اش محمد صدرا
قربون اون ژستت برم
قربون دختر با ادبم برم