کلاسهای تابستانه
سلام . امروز اولین روزه شروع کلاسهای تابستانه دخترا هست . نازنین امروز بعد از ظهر کلاس زبان داره و فردا هم کلاس والیبال و بعد از ظهرش هم کلاس گیتار . فعلا که خیلی با علاقه این کلاسها را ثبت نام کرده ایشالا که موفق باشه . نیایش هم به توصیه نازنین قراره بره کلاس تکواندو . می خواستم بزارمش کلاس شنا ولی چون صبح بود نتونستم بزارمش چون سرکارم و نمی تونم ببرم و بیارمش . کلاس شنا تو دانشگاه هست و اگه بخوام همراه خودم بیارمش خیلی اذیت می شم و حوصله نیایش هم سر می ره چون بقیه روز رو باید کنار من توی اتاق بشینه . البته نمی دونم می تونه با این جثه ریزه میزه تکواندو کار کنه یا نه ؟ البته هزینه کلاسها هم خیلی زیاده ولی چاره ای نیست .تو این اوضاع که حمید هم بیکاره از پس خیلی از هزینه ها برنمیام . خدا کمک کنه .
امسال ماشین تیبا هم ثبت نام کردم چون ماشین رو حمید فروخته و خیلی برام سخته که بدون ماشین باشم و با رضا داداشم دوتایی از ماشین استفاده می کنیم . البته نمی دونم قراره بهمون بدن یا نه و آیا می تونم قسطش رو بدم یا نه ؟ اما امیدوارم به روزهای خوب .
این 5 سال خیلی روزهای سختی داشتم ولی به آینده امیدوارم . بسیار از لحاظ مالی مشکل پیدا کردیم به خاطر سادگی حمید و اعتماد زیادش به دوستش که همه سرمایه و زندگیمون رو به باد داد . منم خیلی گرفتار شدم چون وامهایی که گرفته بود من ضامنش بودم و قسطهاش رو باید می دادم تا چند ماه دیگه یکی از قسطها تموم می شه و یه ذره آزادتر می شم . برای همین هم ماشین ثبت نام کردم .
خیلی جاها به گذشته که برمی گردم می بینم بدلیل اعتماد و دلسوزی خیلی ضرر کردم . هرکسی که میخواست وام بگیره و می گفت که ضامنش بشم قبول می کردم تا حالا هم مشکلی نبود تا این موضوع پیش اومد . مسعود پسر خواهر شوهرم هم یکی از اونا بود که من ضامنش شدم والان نمی تونه قسطهاش رو بده مدام برام از بانک اخطار میاد . وقتی هم که می گم یه کاری بکن من اذیت نشم حسابی هم بهشون برمی خوره و می گن فعلا تو بده هر وقت داشتم بهت پس می دم . این قدر بی انصاف هم دیگه ندیده بودم . می دونن من چقدر مشکل دارم و خودم هم از پس هزینه های زندگیم برنمیام ولی اصلا اهمیت نمی دن .
از دوسال پیش تا حالا مشکل عصبی پیدا کردم و مدام حالم بده .اما هیچ کس نمی فهمه . واقعا آدم باید خیلی محتاط رفتار کنه به هیچ کس نمی شه اعتماد کرد .
دخترای گلم اینها رو می گم و اینجا می نویسم تا اگه آینده این چیزا رو خوندید بدونید که دیگه اشتباهات منو تکرار نکنید و حساب شده کار کنیدد تا هیچ وقت اذیت نشید . شاید اون روز من نباشم که بهتون بگم .
تازگی ها شنیدم زن مسعود هم از ش تقاضای طلاق کرده و مهریه اش رو گذاشته اجرا . بیچاره بچه اشون . همش هم به خاطر دخالتهای دیگران بوده . خدا بهشون کمک کنه .
امروز همش به درد دل گذشت .
حالا اینو بگم دومین دندون نیایش هم افتاد و حالا دختر مامان دو تا از دندونای پایین جلوش افتاده ولی خیلی تو چشم نیست . هفته پیش هم همراه زن عمو منیره رفته موهاش رو کوتاه کرده و حسابی بهش میاد .
دیشب که می خواستیم بریم عروسی محبوبه نوه عموی بابایی نیایش گفت که باید برام گفش بخرید و مصر روی حرفش وایساد .منم رفتم براش یه کفش گرفتم که البته یه خورده گرون شد ولی خیلی خوشگله و خیلی دوستش داره . نیایش برای کفش خریدن خیلی مشکل پسنده و به راحتی کفشی رو نمی پسنده باید چند جا بریم تا بالاخره یکی کفش بخره . ولی دیشب دومین مغازه و بعد از چند جفت کفش عوض کردن و با اصرار من و آقای فروشنده که این مناسبه و خوشگله تونستم براش یه کفش بخرم . هر کی ازش می پرسه می خوای چکاره بشی می گه می خوام کفش فروشش بشم چون عاشق کفشه .
برای امروز دیگه بسه .برم به کارام برسم .