نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

بعد از این همه وقت....

1399/5/4 11:52
نویسنده : مامان زهره
415 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خیلی وقته که نیومدم به وبلاگتون سری بزنم . این مدت که نیومدم دلم خیلی تنگ شده . امسال از همه سالها متفاوت تر بود .این ویروس بد که همه رو خونه نشین کرده و باید خیلی مراعات کنیم . تو ایام عید که کاملا قرنطینه بودیم و حتی خونه مامان بزرگ هم نرفتیم . بعدش هم یه ماهی من مرخصی گرفتم و بازم تو خونه بودیم . درسها که آنلاین بود و نمی دونم چه جوری گذشت . به هرحال دوباره نیایش رو مدرسه جدید ثبت نام کردم. نمی دونم اصلا قراره تشکیل بشه یا نه

همش از این که من اینقدر وسواس دارم ناراحت می شید ولی به خاطر خودتون می گم چون خیلی خطرناکه .

البته که نمی شه کاملا زندگی رو رها کرد و تو خونه نشست . من که باید بیام سرکار و مدام ماسک رو صورتم هست و خیلی هم مواظبم ایشالا که مشکلی پیش نمیاد . از اول تیرماه هم کلاس تکواندو نیایش با سه نفر تشکیل شده . نیایش و دوقلوها آیناز و پریناز . خیلی دلهره داشتم برای فرستادنش به کلاس . هنوز هم دارم اما چون فقط سه نفر هستند اجازه دادم . از یه طرف هم نیایش خیلی بی تابی می کرد برای شروع کلاس . 4 روز پیش تولد نیایش بود اصلا قرار نبود به خاطر شرایط کرونا براش تولد بگیرم اما بچه های همسایه برنامه ریزی کرده بودن و یه تولد عالی براش گرفتن . رفتیم تو حیاط خونه همسایه و اونجا براش تولد گرفتیم . خیلی خوش گذشت و نیایش هم کلی ذوق کرد . با رعایت پروتکل بهداشتی و فاصله. روز بعدش هم سمانه مامان آیناز و پریناز تو باشگاه براش تولد گرفتن و عالی بود . همون روز کمر بند آبی هم گرفت. خیلی به بچه ها خوش گذشت .سمانه براش یه بلوز و شلوارک و یه قمقمه خوشگل گرفته بود . با اینکه امسال خانوادگی تولد نگرفتیم ولی خاله زهرا 100 تومن و مامان بزرگ هم 50 تومن دادن برا تولدت و بچه های همسایه هم هر کدوم براش کادو گرفته بودن . منم قراره براشون تخت بخرم.

یه اتفاق بدی هم افتاد این بود که بابا امیر و مامان بابایی و زن و عمو و عمو سعید و ابوالفضل و سارا کرونا گرفتن . خدا رو شکر که من خیلی سخت گیری کردم و باهم ارتباطی نداشتیم . متاسفانه بابا امیر فوت کرد . خدا رو شکر بقیه حالشون خوب شد. سه هفته بابایی رفت پادار مادرش و خیلی استرس داشتم که نگیره ولی خدا رو شکر نگرفت و بعدش اومد خونه .

خدا کنه همه از این بلای جهانی خلاص بشن و آرامش به همه جا برگرده . چقدر زندگی آروم و بدون دردسر خوبه . قدر یه چیزایی رو نداشتیم که حالا می فهمیم . اینکه راحت و آزاد تو خیابون و پارک قدم بزنیم . با خیال آسوده بریم خرید . باشگاه بریم و راحت به اقواممون سر بزنیم و....

از همون اول تیرماه نیایش رو می برم کلاس موسیقی ارگ. کلاس خصوصی هست و با رعایت کامل پروتکل می برمش . نازنین هم کنارش یاد می گیره . استاد بهنیا استادش هست و خیلی عالی یاد می ده بهشون.

نازنین فعلا هیچ کلاسی نمی ره چون گروهی بود کلاسش و من ترسیدم که بفرستمش .تازگی نازنین وارد کار فروش لوازم آرایشی شده . الان حدود یه ماهه و حسابی سرگرم شده . خدا کنه که موفق بشه .البته من خیلی دوست داشتم که بیشتر برا درسش جدیت به خرج بده ولی اون کارای متفرقه رو بیشتر می پسنده .منم خیلی سختگیری نمی کنم شاید این جوری موفق تر بشه .

خودم این چند وقته خیلی مریض بودم این مشکلات روحی و اعصاب خیلی اذیتم می کنه . شبها نمی تونم راحت بخوابم مدام حمله های عصبی دارم . خیلی دکتر رفتم ولی فایده ای نداشت . رفتم دکتر طب سنتی . فکر می کنم الان بهتر شدم . خدا کنه خوب بشم بعضی وقتها فکر می کنم دارم دیوونه می شم . خیلی درد بدیه . خدا کمکم کنه .بچه هام هم از مریضی من استرس دارن . همش می گم باید خوب بشم تا بچه هام رو به سرو سامون برسونم خدا کنه بتونم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)