یه کمی دلتنگی ...
سلام عزیزای مامان
نمی دونم چرا من هر وقت می خوام مطلب بنویسم یه مشکلی برای کامپیوتر پیش میاد که از خیر نوشتن می گذرم . الان هم که دارم می نویسم با اعمال شاقه است و می ره و من دوباره مجبورم بنویسم . اما به خاطر اینکه یه کم دلم گرفته بود و هیچ جایی هم بهتر از اینجا برای درد دل پیدا نکردم تصمصم گرفتم بنویسم . بعضی وقتها آدما بی دلیل دلشون می گیره و احتیاج به کسی دارن که نازشون رو بخره و حرفشون رو بشنوه . اما من همیشه حرفام رو به خودم گفتم . خودم هم شنیدم .بچه ها که هنوز اونقدر بزرگ نشدن که بشه باهاشون حرف زد و همسرم که یا خونه نیست یا وقتی هم هست حوصله نداره و بیشتر دردت رو بیشتر می کنه . هیچ وقت نمی خواستم این جوری توی وبلاگ عزیزترین هام از این حرفها بزنم اما بعضی وقتها لازمه که با کسی حرف بزنی و هر چی هم دوست ورفیق داشته باشی نمی تونی حرفات رو بگی چون قضاوتهای مختلفی در موردت می کنن که بهتره هیچی نگی . اما اینجا بهترین جاست برای درد دل . چون دوستای مجازی که فقط از طریق کامپیوتر باهاشون دوست هستی و بعضی وقتها اونقدر به هم نزدیک هستیم که احساس می کنیم بهترین همدم برامون هستن .
این روزها یه فکری من رو مشغول خودش کرده که الان نمی تونم بگم اما فکر می کنم باید با اراده قویتری باهاش برخورد کنم برام دعا کنید که بتونم تصمیم درست رو بگیرم .