نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

یه شکست دیگه...

1393/9/15 13:26
نویسنده : مامان زهره
582 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازدونه های مامان

دوباره اومدم تا برای بار دوم بگم در بردن نیایش خانم به مهد شکست خوردم .

از اول آبان که به صورت رسمی نیایش رفت به مهد یه ماه خیلی سخت رو من پشت سر گذاشتم . هم از لحاظ اینکه نمی خواست بره مهد و دوست داشت پیش من بمونه و هم اینکه حسابی مریض شد . بعد از اون سرماخوردگی چند روزی هم گلاب به روتون هرچی می خورد بالا میاورد و مدت یه هفته کامل اصلا لب به غذا نزد . دکتر هم می گفت عفونتی نداره و احتمالا به خاطر استرس هست . خدا می دونه چقدر به خودم بد وبیراه گفتم که مجبورم برم سرکار و بچم اینقدر اذیت بشه . خدا می دونه این یک ماه چقدر به من سخت گذشت .

مادرم وقتی حال و روز نیایش رو دید گفت که دیگه نبرش مهد و حالا تا زمستون تموم بشه من دوباره میام پیشش . من هم که از خدا خواسته فوری و بدون تعارف قبول کردم . هرچند می دونم این روزها رو دوباره باید تکرار کنم اما به امید اینکه سال دیگه بزرگتر می شه و فهمیده تر و به امید اینکه سال دیگه مهد رو بهتر قبول کنه گذاشتمش پیش مادرم و دوباه نیایش خانم کنار مامان بزرگ می مونه . دیشب وقتی می خواست بخوابه به من گفت مامان  فردا منو می بری مهد و وقتی شنید که نمی ره مهد با خوشحالی گفت من دیگه می خوام پهلوی مامان بزرگ بمونم آخی اون دلش برا من تنگ می شه وقتی بزرگ شدم می رم مهد . حسابی قربون صدقه اش رفتم و از اینکه نه من و نه اون فردا روز پر استرسی رو نداریم خوشحال بودیم .

نمی دونم کار درستی کردم یا نه اما هیچ وقت فکر نمی کردم که مهد گذاشتن نیایش اینقدر سخت باشه . آخی اصلا در مورد نازنین سخت نبود و اون هم درست همین سن نیایش بود که رفت مهد و خیلی خوب و زود به مهد عادت کرد و اصلا هم اذیت نشدم . اما نیایش اصلا حاضر به همکاری نیست .واقعا که بچه ها چقدر با هم متفاوتند .

حالا یه کم هم از نازنینم بگم . امسال احساس می کنم نازنین یه کمی توی درس ریاضی ضعیفه و باید بیشتر باهاش کار کنم . کلاس پیشرفته شنا هم می ره و شنا رو در حد حرفه ای یاد گرفته .

امسال خیلی فهمیده تر و مستقل تر شده و این مدت که مامان بزرگ نمی یومد خونه ما ، خودش از مدرسه که برمی گشت تنهایی توی خونه می موند تا دو ساعت بعد که من می رفتم خونه و خیالم از بابتش راحت بود . با نیایش خیلی خوب بازی می کنه و خیلی در مقابلش کوتاه میاد اما گاهی وقتها هم با هم دعوا می کنن که اکثر وقتها تقصیر نیایشه .

 

پسندها (1)

نظرات (3)

یاسمن( مامی فرشته ها )
17 آذر 93 10:14
آخی زهره جون چه سخت که نیایش جون واسش مهد اینقدر استرس آوره خدا را شکر که مادرتون میتونند از نیایش مراقبت کنند و خیالت راحته البته ممکن هست که نیایش بعد از عید هم یادش باشه که اگر یه مدت پافشاری کنه و سخت بگیره شما دوباره از مهد برش می داری و می گذاریش پیش مامان بزرگش بچه ها خیلی باهوش هستند و زود رگ خواب مامان ها می اید دستشون
مامان زهره
پاسخ
آره یاسمن جون می دونم که دوباره این روزها رو باید تکرار کنم اما به این امیدم که زمستون که تموم بشه مریضی ها هم تموم بشه و فقط مشکل عادت کردنش به مهد رو داشته باشم
یاسمن( مامی فرشته ها )
17 آذر 93 10:15
دوست جون من کلی مریض بودم یه پستی در این رابطه گذاشته بودم داشتم می مردم وای خدا بد نده این پستت رو نخونده بودم
مامان زکریا
1 دی 93 14:13
سلام عزیزم آره همیشه بچه ها باهم فرق دارند و این کار پدر و مادرا رو سخت تر میکنه. خدا مادر مهربونتونو واستون حفظ کنه ان شالله
مامان زهره
پاسخ
دقیقا این جوریه که می گید . خدا همه مادرها رو حفظ کنه