41 ماهگی
سلام نازدونه ها
نیایش من امروز 41 ماهه شد . مبارکت باشه عزیزم
دیشب شب یلدا بود .و چهارمین شب یلدایی که نیایش هست .ما هم دیشب رو خونه مامان بزرگ دور هم جمع بودیم و هزار بار خدا رو به این خاطر شکر کردم که باز هم همه خانواده دور هم بودیم . شنبه شب هم خونه بابا امیر بودیم و خانواده بابایی همه بودن . باز هم خدا رو شکر . دیشب پسر خاله من هم که چند ساله خارج از کشوره زنگ زد و یلدا رو تبریک گفت و با همه هم صحبت کرد .
در پی پست های قبلی باید بگم که نیایش خانم همچنان خونه کنار مامان بزرگ می مونه و حسابی هم از این موضوع خوشحاله و مدام تکرار می کنه که من دیگه مهد نمی رم .حسابی شیطون شده و زرنگ . دیروز که خونه یکی از آشناها روضه بودیم کار پذیرایی رو انجام می داد و منتظر فرصت بود که لیوان یا بشقاب خالی ببینه و خیلی شیک و مرتب اونا رو جمع می کرد و می برد آشپزخونه و حسابی هم از این کار لذت می برد . بعد از روضه همه می گفتن زهره چه دختر زرنگی داری . من هم قند توی دلم آب می شد که بالاخره به یه سنی رسیده که خیلی چیزها رو تشخیص می ده . اصلا نمی تونه یه جا آروم بشینه . مدام در حال حرکته ( البته به خودم رفته من الان هم که مادر دوتا بچه هستم یه لحظه نمی تونم یه جا آروم بشینم و اینو مرتب همکارا بهم می گن که چقدر جنب و جوش داری ) . خیلی فرز و سریع کارا رو انجام می ده . البته نازنین هم سریع هست ولی آرومتره . نیایش از همون اول که می بیننش می تونن شیطنت رو از چشاش بخونن . نوحه های محرم رو از حفظ می خونه . سوره ناس رو بلده و دو تا هم شعر که از مهد کودک یاد گرفته رو مرتب می خونه . سوره توحید هم بلده . غذا خوردنش یه کمی بهتر شده . احساس می کنم وزنش هم بیشتر شده . الان 13 کیلو وزن داره ولی خیلی ریزه میزه است و هر کی می بینه می گه چرا اینقدر کوچولوهه .
حالا بگم از نازنین جون . دخترم حسابی خانم شده . در روابط اجتماعی خیلی عالیه و خیلی خوب حرف می زنه . اینو معلم نازنین هم می گه که خیلی به موقع و به جا حرف می زنه . خیلی آرومتر از نیایشه . تازگی ها بیشتر به لباس و تیپش می رسه و سعی می کنه ست باشه . دختر خیلی قانع و گوش حرف کنی هست و خیلی به چیزی پیله نمی کنه . اگه چیزی رو بخواد و من مخالفت کنم دیگه اصرار نمی کنه البته من کمتر مخالفت می کنم چون خیلی چیز عجیب و غیر متعارفی نمی خواد . امسال یه خورده توی درس ریاضی ضعیفه و لی داره سعی می کنه که بهتر بشه . منظم تر شده ولی هنوز خیلی کار می بره تا اون چیزی که من می خوام بشه . دقتش کمه و مثل خودم خیلی به چیزی دقت نمی کنه و خیلی وقتها این به ضررشه . هر دوتایی با باباشون خیلی رفیقن . تازگی ها نیایش حسابی بابایی شده . با اینکه باباشون کمتر خونه هست و بعضی شبها هم اصلا خونه نمیاد ولی وقتی میاد خونه حسابی از سر و کولش بالا می رن .
محل کار من قراره خانم های کارمند رو چند روز ی ببره قشم و بندر عباس . اول نمی خواستم برم چون تا حالا به جز یه شب نیایش دور از من نبوده و حالا باید سه شب دور باشه ولی به اصرار همکارا قبول کردم که برم البته مامانم هم خیالم رو راحت کرده که نمی زاره اذیت بشه و چون رابطه خوبی با مامانم داره ممکنه اذیت نشه ولی هنوز دل توی دلم نیست . فردا شب حرکته و جمعه هم انشاءا... برمی گردیم . خدا کنه اذیت نشه . نمی تونیم بچه همراه خودمون ببریم .نازنین وقتی سه ساله بود گذاشتمش پیش مامانم و با باباش رفتیم سوریه . خیلی هم اذیت نشده بود ولی خودم اول تا آخر سفر گریه کردم . حالا نیایش نمی دونم مثل نازنین هست یا نه .
این عکس از پارسال نازنین و نیایش همین موقع
این نازنین خانم قبل از به تکلیف رسیدن