43 ماهگی
سلام دخترای قشنگم
اول اسفند نیایش خانم 43 ماهه شد . مبارک باشه عزیزم
هر ماه که بزرگتر می شی کارات هم بزرگتر می شه و خیلی چیزها رو بهتر درک می کنی .
الان دیگه وقتی یه چیزی رو ازت می خوام می تونی توی ذهنت نگه داری و اون رو انجام بدی حتی اگه چند رو گذشته باشه . کاملا مستقل شدی . هنوزم تا اسم مهد کودک رو می برم حسابی شاکی می شی و می گی که نمی خوای بری مهد . با مامان بزرگ حسابی وابسته شدی و بعد از ظهر که من می رم خونه و مامان بزرگ می خواد بره خونه خودشون می چسبی به مامان بزرگ و می گی که نره . ومن باید هزار کلک بزنم تا مامان بتونه بره خونه . خونه خودمون رو بیشتر از همه جا دوست داری و بهتر بند می شی .
مدام لباس عروست رو می پوشی و برامون می رقصی .تازه زیر لباس عروست دامن هم می پوشی و روی اونا هم چادر می پوشی و می رقصی .و هی می خوای که عروس بشی .
چند روزه که مدام می گی جوجه کوچولو می خوای البته اینو نازنین گفته و تو هم حسابی باهاش موافقی . مدام می گی من جوجه می خوام و برام بخر . با اینکه نازنین و تو هر دوتاییتون می دونید که من از جوجه می ترسم ( البته چندشم می شه ها بهم نخندید که از جوجه می ترسم ) . نمی دونم چرا این ترس از پرندگان تبدیل به یک ترس مرضی شده و من حسابی ازشون بدم میاد حتی جرأت نگاه کردن بهشون رو هم ندارم و این حسابی زجرم می ده و خیلی وقتها برام درد سر شده . مثلا بچه های فامیل وقتی می فهمن که من از پرنده بدم میاد به شکلهای مختلف اذیتم می کنن و من حسابی ناراحت می شم .
بالاخره با صحبتهای مامان بزرگ که بچه ها که تقصیری ندارن که تو می ترسی و اشتیاق بیش از حد شما که دلم سوخت اجازه دادم دایی براتون جوجه بخره که دایی هم چون خودش خیلی به مرغ و جوجه علاقه داره 4 تا خریده و حسابی ذوق زده شدید . روزی که دایی رضا اومد و گفت نیایش آماده شو برم براتون جوجه بخرم اونقدر ذوق زده شده بودین که نگو . البته با شرط و شروط جوجه ها پا به خونه ما گذاشتن که اصلا من اونا رو نبینم و فقط توی قفس باشن . دیروز که به خاله زهرا می گفتی جوجه خریدم خاله باور نمی کرد و می گفت مامانت رو چکار می کنی .
یه چیز دیگه هم بگم ابوالفضل عمو سعید که دو ماهی می شه درگیر مریضی کبد شده و توی بیمارستان شیراز بستری بود چند روز پیش اومد یزد و قراره که جواب نمونه برداری بیاد تا مشخص بشه که چه بیماری داره و خدا کنه که مشکلی نداشته باشه . الهی همه بچه ها سالم باشن و هیچ بچه ای مریض نباشه . چون به غیر از خود بچه ها که زجر می کشن پدر و مادرها ده برابر اذیت می شن . عمو سعید و زن عمو هم حسابی غصه می خورن . خدا همه بچه های مریض مخصوصا ابوالفضل رو شفا بده .
نازنین خانم هم که مثل همیشه مشغول درس و مدرسه هست و این چند وقته هم حسابی حساس شده و فکر می کنه که ما بیشتر نیایش رو دوست داریم و با او بدرفتاری می کنیم . چون مجبورم که یه وقتهایی به خاطر درس و مدرسه باهاش جدی رفتار کنم .
نزدیک عید شده و خونه تکونی ما هم شروع شده و دیروز فرشها رو دادم بشورن و آشپز خونه هم یه ذره تمیزتر شد . البته مدام نیایش خانم می خواد کمک کنه که دوباره باید از سر گرفته بشه . بیشتر علاقه داره که ظرف بشوره . برعکس نازنین که همش می خواد جارو برقی بکشه . می بینید با این دو تا دختر فعالی که من دارم دیگه نباید دست به سیاه و سفید بزنم .