نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

مادرانه

مادر که باشی در حینی که داری درد می کشی وهمه وجودت رو انگار دارن از هم متلاشی می کنن چشمان منتظرت فقط و فقط یه چیز را انتظار می کشه و اون هم دیدن فرشته ای که تو در وجودت پرورش دادی . ورد زبونت فقط می شه تمام دعاها و آیه هایی که از حفظ می خونی تا فرشته ات سالم پا به دنیا بذاره و وقتی اونو می بینی همه دردهای عالم از یادت می ره . مادر که باشی : همه چیزت می شه فرزندت ، همه نگاهت ، همه تفریحت ، همه شادیت ، همه غمهات و .....   مادر که باشی :چنان محکم و استوار می شی که دیگه یادت می ره تو هم می تونی مریض بشی ، تو هم می تونی درد داشته باشی .  مادر که باشی: دنیات اونقدر کوچیک می شه که یک لبخند فرزندت همه دنیات می شه .   ...
21 دی 1393

سفر سه روزه به قشم

سلام عزیزای مامان بالاخره من دل رو به دریا زدم و سه روز ازتون جدا شدم و رفتم سفر . یه سفر با همکارا که خیلی خیلی خوش گذشت . راست می گفت یاسمن جون مامان الیسا و الینا که یه وقتهایی باید آدم برا خودش هم وقت بذاره تا روحیه بهتری برای بچه ها داشته باشه . واقعا سفر خوبی بود هرچند همه فکر و ذهنم پیش بچه ها بود ولی وقتی دیدم خیلی اذیت نشده بودن آرومتر می شدم . البته نازنین بیشتر از نیایش دلتنگی کرده بود . همون روز حرکت هنوز خیلی راه نرفته بودیم که ماشینمون خراب شد و مجبور شدیم چند ساعتی کنار جاده توی اتوبوس بشینیم تا یه ماشین دیگه برامون بفرستن . البته ما که از بس خندیده بودیم نفهمیدیم چه طوری گذشت وقتی مسئول دانشگاه برای عذرخواهی اومد چنان تعجب...
13 دی 1393

41 ماهگی

سلام نازدونه ها نیایش من امروز 41 ماهه شد . مبارکت باشه عزیزم دیشب شب یلدا بود .و چهارمین شب یلدایی که نیایش هست .ما هم دیشب رو خونه مامان بزرگ دور هم جمع بودیم و هزار بار خدا رو به این خاطر شکر کردم که باز هم همه خانواده دور هم بودیم . شنبه شب هم خونه بابا امیر بودیم و خانواده بابایی همه بودن . باز هم خدا رو شکر . دیشب پسر خاله من هم که چند ساله خارج از کشوره زنگ زد و یلدا رو تبریک گفت و با همه هم صحبت کرد . در پی پست های قبلی باید بگم که نیایش خانم همچنان خونه کنار مامان بزرگ می مونه و حسابی هم از این موضوع خوشحاله و مدام تکرار می کنه که من دیگه مهد نمی رم .حسابی شیطون شده و زرنگ . دیروز که خونه یکی از آشناها روضه بودیم کار پذیرای...
1 دی 1393

یه شکست دیگه...

سلام نازدونه های مامان دوباره اومدم تا برای بار دوم بگم در بردن نیایش خانم به مهد شکست خوردم . از اول آبان که به صورت رسمی نیایش رفت به مهد یه ماه خیلی سخت رو من پشت سر گذاشتم . هم از لحاظ اینکه نمی خواست بره مهد و دوست داشت پیش من بمونه و هم اینکه حسابی مریض شد . بعد از اون سرماخوردگی چند روزی هم گلاب به روتون هرچی می خورد بالا میاورد و مدت یه هفته کامل اصلا لب به غذا نزد . دکتر هم می گفت عفونتی نداره و احتمالا به خاطر استرس هست . خدا می دونه چقدر به خودم بد وبیراه گفتم که مجبورم برم سرکار و بچم اینقدر اذیت بشه . خدا می دونه این یک ماه چقدر به من سخت گذشت . مادرم وقتی حال و روز نیایش رو دید گفت که دیگه نبرش مهد و حالا تا زمستون تمو...
15 آذر 1393

روزهای عادت کردن به مهد

خانم خوشگل مامان سلام عزیزم امروز که دارم برات مطلب می نویسم حسابی حالم گرفته است . امروز وقتی بردمت مهد حسابی گریه کردی و چسبیده بودی به من که تو هم بیا توی مهد و وقتی ازم جدات کردم تا بیام انگار تکه ای از وجودم رو جا گذاشتم باور کن اینو به وضوح احساس کردم . چند دقیقه ای پشت در مهد ایستادم تا مطمئن بشم که آروم می شی و وقتی که آروم شدی با چشای خیس اومدم سرکار . نیایشم ، از اول آبان که گذاشتمت مهد همچنان داری به مهد عادت می کنی . البته هیچ وقت موقع رفتن به مهد گریه نمی کردی و فقط وقتی یه کمی دیرتر از ساعت یک میومدم دنبالت می دیدم گریه کردی و دوباره باز فردا خیلی راحت می رفتی توی مهد . البته اول میارمت اتاقم تا ساعت 10 و بعضی وقتها هم تا...
9 آذر 1393

مهد کودک و مریضی نیایش

سلام دخترای خوشگلم محرم و شهادت امام حسین رو به همه دوستای وبلاگیم تسلیت می گم و امیدوارم همه بجه ها در پناه خداوند صحیح و سالم باشن . نیایش خانم بالاخره رفت مهد . روز اول که بردمش با ذوق همراه من اومد واینجا محل کارم بهش صبحونه دادم و رفتیم مهد . می خواستم همراهش برم تو ی مهد ولی مربی گفت که بهتره من نرم .به نیایش گفتم که من برم سرکار و بعد برگردم دنبالت . عزیز مامان گفت برو مامان و من خوشحال از اینکه به راحتی قبول کرد که من برم .رفتم سرکارم و دو سه بار در مدتی که توی مهد بود زنگ زدم و مدیر مهد گفت که سر کلاس نشسته و آرومه . بعد از 2 ساعت رفتم دنبالش و آوردمش محل کارم . معلوم بود که بهش خوش گذشته و می گفت فردا هم می رم با دوستام بازی ...
10 آبان 1393

تولدت مبارک

9 سال سالت تموم شد سلام نازنینم با چند روز تاخیر تولدت مبارک عزیز مامان نازنینم روز 11 مهر تولدت بود و من نتونستم همون روز برات پیام بذارم به مناسبت تولدت رفتیم به رستوران که یه جای سنتی بود و کادو هم برات یه ساعت خریدم . امسال دختر خوشگلم 9 سالگیش تموم شد . الهی صد ساله بشی عزیزم .  نازنین امسال کلاس سومه و مشغول درس و مدرسه . نیایش خانم قراره امسال بره مهد . رفتم مهد دانشگاه ثبت نامش کردم اما چون دیدم اول مهر تازه بچه ها می رن مهد و ممکنه که گریه و زاری بکنن تصمیم گرفتم باچند روز تاخیر ببرمش مهد . خدا کنه دوست داشته باشه و اذیت نشه . فردا عید غدیره این عید رو به همه دوستای وبلاگیم تبریک می گم . ...
20 مهر 1393