نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

ادای نذر

سلام عزیز دختر خانم و خوشگل من ، وقتی کوچیک بودی یعنی تازه به دنیا اومده بودی خیلی نا آروم بودی و مدام گریه می کردی تا حدی که فکر می کردم خدای نکرده مشکلی داری . یه روز درست زمانی که شش ماهه بودی  رفته بودم خونه یکی از همکارام برای سفره حضرت رقیه (ع) خیلی دلم گرفت همون جا برات نذر کردم که اگه مشکلی نداشتی و آروم شدی برات یه سفره حضرت رقیه (ع) بیندازم که به صورت معجزه آسایی همون شب آرومتر شدی و دیگه کم کم خوب شدی .این نذر رو نتونستم انجام بدم تا روز پنجشنبه گذشته که یه سفره برات انداختم و خیلی هم خوب بود . ایشالا همه حاجت مندا به حاجتشون برسن . برای دوستای وبلاگیمون هم خیلی دعا کردم برای الینا مسافری از بهشت که ایشالا هر چه زودتر سلامتی  ...
9 بهمن 1392

29 ماهگی نیایش

سلام قند عسل دخترک شیطون مامان 29 ماهه شد . عزیزم مبارک باشه . چقدر زود می گذره . دختر گلم همزمان با آخرین شب پاییز تو هم وارد 29 ماهگیت شدی . دیشب شب یلدا بود و ما همه خونه عمو سعید بودیم . زن عمو  حسابی زحمت کشیده بود و همه چی رو آماده کرده بود . فال حافظ هم گرفتیم . اما بگم از دیروز و اتفاقی که دوباره برات افتاد . نمی دونم چرا این چند وقته این قدر ضربه می خوری . دیروز بعد از ظهر که رفتم خونه دیدم بغل مامان بزرگ داری گریه می کنی .تا دیدمت فهمیدم طوریت شده برا همین پرسیدم دوباره چش شده و مامان بزرگ گفت که کشوی دراور رو یه دفعه کشیدی و کشو در رفته و خورده روی ناخن شصت پات . الهی قربون پاهات برم این ناخنت هم مثل ناخن شصت دستت سیاه شده ...
9 بهمن 1392

انتقال مطالب

سلام دوستای عزیزم. من تونستم ده تا از مطالبم رو از بلاگفا به اینجا منتقل کنم و ترتیب بندی وبلاگم به هم خورد امیدوارم بتونید تمام مطالبم رو بخونید
8 بهمن 1392

به دنبال پرستار جدید

سلام عزیز مامان چند ماه پیش برات نوشته بودم که پرستار گرفتم برات تا راحت باشی و مجبور نباشم ببرمت مهد کودک . اما از بدشانسی من و تو پرستارت که خیلی هم زن خوبی بود و من از بابتت خیالم راحت بود نمی تونه بیاد . چون هم مسیرش تا خونه ما طولانی تر شده و هم چون دخترش رو عروس کرده باید داماد داری کنه . حالا حیرون موندم کجا برات یه پرستار مطمئن پیدا کنم که راحت باشی اما هنوز بعد ازدو هفته نتونستم کسی رو پیدا کنم همه فکرم مشغوله ودوباره دلواپسی هام شروع شده . اصلا هم نمی خوام مهد بذارمت چون هم هوا داره سرد می شه و سرماخوردگی توی مهد زیاده و تو هم که حسابی بدنت ضعیفه و زود می گیری . و از یه طرف دیگه اصلا از مهد خوشت نمی یاد واون تجربه تلخ اردیبهش...
8 بهمن 1392

27 ماهگی ناز دختر

سلام عزیز مادر 27 ماهگیت مبارک عسل                                                                    نفسم روز به روز بزرگتر می شی و حرفا و کارای قشنگت هر روز جالبتر از روز گذشته . حسابی شیطونی و بازیگوش . خیلی فرزی و به یک چشم بر هم زدن کارتو انجام می دی . بیشتر با بابایی می ری بیرون . تا وقتی هنوز شیر می خوردی همیشه با من بودی و تنهایی اصلا با بابا نمی رفتی بیرون . اما حالا بیشتر با بابا تنهایی می ری بیرون مخصوصا شبها که نازنمین باید مشق بنویسه و تو اصلا نمی زاری . مدام می خوای بری سوپر کنار خونمون خرید کنی و لواشک و پفک در اولویتند . من نمی زارم پفک بخری و برات ذرت بو داده می خرم ام با بابایی و نازنین که       می ری حتما پفک م...
8 بهمن 1392

عکسهای جا مانده از قبل

سلام عزیزکم مامانی امروز می خوام عکسهایی که این دو ماهه ازت گرفتم رو بذارم البته همش نیست گلچینی از عکسها . چون اصلا نمی ذاری ازت عکس بگیرم و من باید ناگهانی ازت عکس بگیرم شاید خیلی خوب نشده باشه . وقتی دخترم لباس محمد صدرا رو می پوشه اینم اظهار لطف نیایش به محمد صدرای مظلوم ...
8 بهمن 1392

بوسه های دخترم و.....

سلام عشق مامان قربون اون محبت و مهربونیت . وقتی می بینی من ناراحتم میای منو بوس می کنی و می گی مبارکت باشه . اونقدر قشنگ می گی که دلم ضعف می ره و می گیرمت و حسابی بوسه بارونت می کنم . خوب می دونی چطوری دل منو بدست بیاری . این روزها تبدیل شدم به یه مامان بد خلق و عصبی . نمی دونم چرا ولی با کوچکترین چیزی از کوره در میرم و داد می زنم . طفلکی نازنین بیچاره که بیشتر ترکش هام به او اصابت می کنه . هر چند می دونم که بچه ام اصلا مقصر نیست و کاراش اقتضای سنشه اما بعضی وقتها اصلا دست خودم نیست و از هرکسی که ناراحت باشم دقش رو سر نازنین بیچاره خالی می کنم . نمی دونم می تونه منو ببخشه یا نه ولی امیدوارم که وقتی بزرگ شد این چیزها توی ذهنش نمونه و منو ی...
8 بهمن 1392

این چند وقته

سلام عسل بانو مدتیه که این وبلاگ نمی دونم چش شده که نمی تونم اونو ببینم یعنی فقط صفحه اول رو باز می کنه و صفحه مشاهده وبلاگ رو باز نمی کنه . این چند وقته اتفاقاتی افتاد که نتونستم برات بنویسم . اول از همه اینکه دایی علی تصادف کرده بود و پاش شکسته و الان هم توی خونه بستریه . دو روز من توی بیمارستان کنارش بودم . و الان هم خونه مامان بزرگ استراحت می کنه . زن دایی هم که ویار حاملگی خیلی بد داره و خودش به یه پرستار نیاز داره . خدا کنه بچه دایی هم صحیح و سالم بیاد تو بغلشون . هر دوتاشون خیلی منتظر موندن تا خدا بهشون این نی نی رو داد . الان دوروزه که سرما خوردی و خیلی حوصله نداری دیشب تا صبح بینیت می گرفت و نمی تونستی راحت بخوابی . خدا کنه سرما ...
8 بهمن 1392

چند تا عکس از این چند وقت

دختر مامان چند تا عکس از این چند وقته رو برات می ذارم روز تولد سارا دخترم داره کیک می خوره ( البته فقط همین یه ذره رو خورد) از اون جایی که توی همه کارا باید کمک کنی اینجا هم با نازنین در حال کمک کردنی اونم چه کمک کردنی در حال خورد کردن سبزی ...
8 بهمن 1392