نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

خونه تکونی

سلام عزیزان من  می دونم که مدت خیلی زیادی از به روز کردن وبلاگتون گذشته . به خاطر مشغله خیلی زیادم بوده . سعی می کنم کم کم دوباره شروع کنم . نازنین مامان کلاس پنجمه و همچنان من امیدوارم به اینکه یه تکونی به خودش بده و درس خون تر بشه . نیایش هم که پیش دبستانی . با ذوق و شوق می ره و خوب هم چیز یاد گرفته . خیلی شعر و سوره قرآن رو بلده نقاشیش خیلی خوبه . به این فکرم که بفرستمش کلاس نقاشی . البته یه مدت دیگه که مشکلاتم کمتر بشه .  الان وقت انتحانات خودم هم هست و هنوز هیچی نخوندم . سعی می کنم بعد از امتحانات حتما یه سرو سامونی به وبلاگتون بم فعلا دیگه بسه .  
15 دی 1395

تولد 5 سالگی و یه سفر

سلام گلدونه ها  این مدت خیلی حال خوبی نداتم برای اینکه بیام مطلب بنویسم و از طرفی سرم هم خیلی شلوغ بود . هم از لحاظ کاری و هم اینکه این مدت حسابی بیماریها حمله کرده بودند ولی خدا رو شکر الان خیلی بهترم . برای حملات عصبیم دارو مصرف می کنم و تحت نظر پزشک هستم باید تا 6 ماه دارو بخورم . کمردرد و گردن درد هم که همچنان ادامه داره . بگذریم نمی خوام این پستم حالت غم داشته باشه چون جدا از گرفتاریها روزهای خوبی هم پشت سر گذاشتم . اول اینکه 31 تیرماه تولد نیایش عزیم بود و این اولین باره که از وقتی وبلاگش رو ساختم روز تولدش مطلب نذاشتم . اما حالا می خوام بنویسم . روز 5 شنبه 31 تیرماه برات یه تولد گرفتم و خیلی هم بهت خوش گذشت . خیلی مهموناموم...
23 مرداد 1395

سال جدید

سلام به سرعت برق یک ماه و 6 روز از سال جدید رو پشت سر گذاشتیم . همچنان مشکلات ما ادامه داره و روزهای سختی رو از لحاظ کاری و مالی پشت سر می گذاریم . اونقدر این چند وقته به من فشار وارد شده که چند شب پیش دچار یه حمله پانیک شدم . وای که چه لحضات سختی بود. روز اول اردیبهشت نیمه شب از خواب پریدم و احساس خیلی بدی داشتم . بدنم می لرزید و نفسم بند اومده بود . قلبم به شدت تند می زد . احساس می کردم لحظات آخر عمرم هستم . حدود 20 دقیقه این حالت طول کشید و کم کم بهتر شدم . وقتی رفتم دکتر گفت که حملات عصبی پانیک هست و ممکنه که دوباره تکرار بشه . از این که دوباره اون حالت بشم به شدت می ترسم . چند روزیه که حالم خیلی بده و مدام احساس می کنم که بدنم می لرز...
6 ارديبهشت 1395

آخرین پست سال 94

سلام گلی خانمها امسال هم با همه خوبی و بدیش داره تموم می شه و یه سال دیگه با خوبی ها و بدیهاش از راه می رسه . به نظرم سرعت گذشت روزها بیشتر شده . سالی که گذشت خدا رو شکر تقریبا با سلامتی تموم شد . درسته که از لحاظ کاری و مالی سال سختی بود ولی خدا رو شکر نسبتا بد نبود . خدا کنه که این مشکل زودتر حل بشه . الهی آمین برای همه بچه ها و پدر و مادراشون آرزوهای خوب همراه با سلامتی دارم . دوستان لحظه تحویل سال دعا در حق همدیگه رو فراموش نکنیم . پیشاپیش عید همه مبارک .  
26 اسفند 1394

روزمرگی ها

سلام عزیزای من این دفعه دومه که دارم مطلب می نویسم یه بار نوشتم و با یک کلیک اشتباه همش پاک شد . این چند وقته اتفاق خاصی نبوه به غیر از همون روزمرگیهای همیشگی . نیایش خیلی پیش دبستانیش رو دوست داره و با علاقه می ره . خیلی خوب و با دقت تکالیفش رو انجام می ده . اوایل خیلی دقتی نداشت و سرسری انجام می داد اما حالا خیلی خوب شده . نقاشیش خیلی بهتر شده و هدفمند تر نقاشی می کنه . خیلی با بچه ها بودن رو دوست داره و بیرون از محیط پیش دبستانی هم هر جایی یه بچه ای رو می بینه خیلی زود باهاش دوست می شه و می ره دستش رو می گیره و باهاش بازی می کنه . بعضی وقتها هم زیادی احساساتی می شه . حسابی عجوله و سریع کاراش رو انجام می ده به طوریکه بعضی وقتها تا...
1 اسفند 1394

دوباره سرماخوردگی

سلام گلدونه ها یه مدتی نیایش خانم دوباره سرما خورده بود و نرفت پیش دبستانی .اما الان خدا رو شکر خوب خوب شده و با ذوق و شوق می ره . چیزهای خوبی یاد گرفته سوره ها ی توحید ، قدر و ناس رو خیلی خوب یاد گرفته . حدود 5 تا شعر هم یاد گرفته . آیت الکرسی هم رو تا نصفه حفظ شده . حسابی به نقاشی کشیدن علاقه پیدا کرده هرچند احساس می کنم اصلا نقاشیش خوب نیست و بهتر از این باید نقاشی بکشه . خیلی از اینکه چیزی یادش بدیم استقبال نمی کنه و اگه یه چیزی رو غلط بخونه و بهش بگیم حسابی ناراحت می شه و با حالت قهر می گه دیگه نمی خونم . حسابی پرجنب و جوشو شیطونه و اینو چند بار هم معلمش به مامانم که می ره دنبالش گفته . دو باری با صورت زخمی اومده خونه که معلمش می ...
6 دی 1394

این چند وقته

سلام  این روزها هم مثل روزهای قبل همان طور تکراری در حال گذشتن است و خدا رو شکر می کنم که همه سالم هستیم . البته مشکلاا زیاد داشتیم . مخصوصا کار بابایی که خیلی گره خورده و الان وضعیت خیلی خوبی نداره . اما باز هم خدا رو شکر . کمردرد های من همچنان ادامه داره و هر روز یه مدل جدیدش رو تجربه می  کنم . صورتن پر از جوش شده و کاملا از ریخت افتادم . دکتر هم رفتم و الان  سه ماهه که دارم از داروه استفاده می کنم اما کوچکترین نتیجه ای ندیدم . من هیچ وقت جوش نمی زدم نمی دونم چرا تو سن 37 سالگی باید درگیر بشم البته احتمالا از استرس  باشه یا اینکه به خاطر داروهایی که به خاطر کمردردم استفاده کردم  این مشکل رو پیدا کردم  ولی به...
10 آذر 1394

بازیهای دو نفره

سلام دردونه های مادر مدتیه که احساس می کنم دوتایتون کالا مستقل شدید و کمتر به من وابسته هستید . خدا می دونه وقتی نیایش کوچیک بود و حسابی گریه می کرد چقدر آرزوی دیدن همچین روز ی رو داشتم  . اما وقتی به عقب برمی گردم جدا از نا آرومی و گریه های نیایش دلم برای بعضی از بچگیتون تنگ می شه . دخترای گل من خیلی وقتها باهم دو نفره بازی می کنن و یکی از بازیهای مورد علاقه شون هم معلم بازیه . مخصوصا از وقتی نیایش پیش دبستانی می ره این بازی هم پررنگ تر شده . ساعتها با هم مشغول بازی می شن . نازنین همیشه معلمه  و نیایش دانش آموز . خیلی هم جدی و بدون شوخی . بعضی وقتها که حواسشون نیست و من به کاراشون دقت می کنم می بینم نازنین همون جوری که معلمش...
17 آبان 1394

تولدت مبارک نازنین جان

سلام امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد نازنین عزیزم تولدت مبارک   هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی بهانه زندگیم تولدت مبارک . . .دختر پاییزی من تولدت مبارک . 10 سال پیش ه...
11 مهر 1394

اول مهر و شروع مدرسه

سلام امسال اول مهر برای من یه تغییر داشت اونم این بود که دو تا دخترا رو باید راهی مدرسه می کردم .نیایش خانم که امسال می ره پیش دبستانی یک و نازنین هم کلاس چهارم . مثل همه بچه ها این دو تا دختر هم شور و شوق خاصی داشتن برای رفتن به مدرسه . نیایش روز 31 شهریور باید می رفت . اون روز رو سه ساعت مرخصی گرفتم چون باید ساعت 9 می رفتن . خیلی خوشحال بود . به محض اینکه صداش کردم از خواب بیدار شد و آماده شد برای رفتن به اولین تجربه آموزشی خارج از منزل . نازنین هم همراهش اومد . صبح که بیدار شد خودش گفت که امروز باید از زیر قرآن ردم کنی و منم همین کار رو کردم . انشاءا.. که تا آخر موفق باشه . خیلی خوشحال و با عجله دوید توی مدرسه . هنوز من کام...
4 مهر 1394