نیایش عزیز ماماننیایش عزیز مامان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
نازنین عزیزمنازنین عزیزم، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

نازنین و نیایش

نازنینم 11 مهر 84 من رو به افتخار مادری منصوب کرد و برای دومین بار نیایشم 31 تیر 90

این چند وقته

سلام  این روزها هم مثل روزهای قبل همان طور تکراری در حال گذشتن است و خدا رو شکر می کنم که همه سالم هستیم . البته مشکلاا زیاد داشتیم . مخصوصا کار بابایی که خیلی گره خورده و الان وضعیت خیلی خوبی نداره . اما باز هم خدا رو شکر . کمردرد های من همچنان ادامه داره و هر روز یه مدل جدیدش رو تجربه می  کنم . صورتن پر از جوش شده و کاملا از ریخت افتادم . دکتر هم رفتم و الان  سه ماهه که دارم از داروه استفاده می کنم اما کوچکترین نتیجه ای ندیدم . من هیچ وقت جوش نمی زدم نمی دونم چرا تو سن 37 سالگی باید درگیر بشم البته احتمالا از استرس  باشه یا اینکه به خاطر داروهایی که به خاطر کمردردم استفاده کردم  این مشکل رو پیدا کردم  ولی به...
10 آذر 1394

بازیهای دو نفره

سلام دردونه های مادر مدتیه که احساس می کنم دوتایتون کالا مستقل شدید و کمتر به من وابسته هستید . خدا می دونه وقتی نیایش کوچیک بود و حسابی گریه می کرد چقدر آرزوی دیدن همچین روز ی رو داشتم  . اما وقتی به عقب برمی گردم جدا از نا آرومی و گریه های نیایش دلم برای بعضی از بچگیتون تنگ می شه . دخترای گل من خیلی وقتها باهم دو نفره بازی می کنن و یکی از بازیهای مورد علاقه شون هم معلم بازیه . مخصوصا از وقتی نیایش پیش دبستانی می ره این بازی هم پررنگ تر شده . ساعتها با هم مشغول بازی می شن . نازنین همیشه معلمه  و نیایش دانش آموز . خیلی هم جدی و بدون شوخی . بعضی وقتها که حواسشون نیست و من به کاراشون دقت می کنم می بینم نازنین همون جوری که معلمش...
17 آبان 1394

تولدت مبارک نازنین جان

سلام امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد نازنین عزیزم تولدت مبارک   هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی بهانه زندگیم تولدت مبارک . . .دختر پاییزی من تولدت مبارک . 10 سال پیش ه...
11 مهر 1394

اول مهر و شروع مدرسه

سلام امسال اول مهر برای من یه تغییر داشت اونم این بود که دو تا دخترا رو باید راهی مدرسه می کردم .نیایش خانم که امسال می ره پیش دبستانی یک و نازنین هم کلاس چهارم . مثل همه بچه ها این دو تا دختر هم شور و شوق خاصی داشتن برای رفتن به مدرسه . نیایش روز 31 شهریور باید می رفت . اون روز رو سه ساعت مرخصی گرفتم چون باید ساعت 9 می رفتن . خیلی خوشحال بود . به محض اینکه صداش کردم از خواب بیدار شد و آماده شد برای رفتن به اولین تجربه آموزشی خارج از منزل . نازنین هم همراهش اومد . صبح که بیدار شد خودش گفت که امروز باید از زیر قرآن ردم کنی و منم همین کار رو کردم . انشاءا.. که تا آخر موفق باشه . خیلی خوشحال و با عجله دوید توی مدرسه . هنوز من کام...
4 مهر 1394

دوباره کمر درد

سلام این چند وقته که نتونستم بیام سربزنم دچار یه کمردرد بدی شدم که همچنان ادامه داره . من حدود 10 ساله که دیسک کمر دارم و سالی یکی دو بار کاملا از پا می افتم . الان هم حسابی درد دارم . یه ماه مرخصی گرفتم و خونه بودم یه کم بهتر شدم اما دوباره شروع شده . 25 مرداد عروسی مریم عمه طوبی بود و رفتیم حسابی به دو تا دخترا خوش گذشت مخصوصا نازنین که حالا احساس بزرگی هم می کنه . دیگه نزدیک مدرسه هاست و بچه ها آماده می شن یرن مدرسه . نازنین و نیایش یه روز همراه بابایی و خاله زهرا رفتن بازار و کیف و کفش و وسایل دیگه رو خریدن . اول که وسایل رو خریده بودن نیایش حسابی ذوق داشت . به حدی که هر جا می رف با کیف و کفش جدیدش می رفت . داره روز شماری می کنه...
23 شهريور 1394

تولد 4 سالگیت مبارک

    سلام .....من امروز خیلی خوشحالم.. میدونید چرا؟؟؟چون تولد عشقمه تولد نیایش عزیزم                                  به تولد نفسم خوش آمدید   امشب تولد توست !    هدیه ات تمامی ستاره های آسمان ، تمامی گلهای روی زمین  آواز هر چه پرنده خوش صداست   تمامی قلبم ،همه زوایای روحم و سراپای جان و تنم،     کاش که بپذیری عشقم را ، قلبم را و روحم را .   شب تولد توست ، ستاره ها را تک ت...
31 تير 1394

عروسی مسعود

سلام گل دخترای خوشگل روز 24 خرداد رفتیم عروسی مسعود عمه طوبی . نازنین اصرار داشت که همراه من بیاد آرایشگاه . منم برای اینکه دلش نشکنه بردمش . هرچند از مدل مویی که براش بسته بود خوشم نیومد اما خودش خیلی خوشش اومده بود و من برای اینکه ناراحت نشه خودم رو راضی نشون دادم . واقعا خوشگل شده بود . نیایش هم که زن دایی مهدیه موهاش رو درست کرده بود و خیلی خوب شده بود . بعضی وقتها به خاطر دختر دار بودنم افتخار می کنم و خوشحالم که خدا دوتا دختر خوب و سالم بهم داده . ایشالا که عاقبت به خیر بشن . لباسهای عروسی رو خاله زهرا براتون دوخته بود و مثل همیشه عالی . اگه فرصت شد چند روز دیگه عکسهاش رو می ذارم . روز 22 خرداد هم سالگرد ازدواج من و بابایی بود...
27 خرداد 1394

من 37 ساله شدم

سلام گل دخترای قشنگم 20 اردیبهشت تولد من بود . من دیگه یه خانم 37 ساله هستم که احساس می کنم دارم کم کم پیر می شم . قبلا ذوق عجیبی برای تولدم داشتم اما الان می بینم به سرعت روزها می گذره و من دارم به دهه 40 زندگیم وارد می شم . الان دیگه بیشتر از اینکه ذوق کنم به فکر فرو می رم که این چند سال چطور گذشت و من چه کارهایی کردم خوب و بدش رو از خاطرم می گذرونم و خدا رو شکر می کنم به خاطر داده ها و نداده هاش .چقدر این روزها زود می گذرن و فرصت فکر کردن به خودمون رو ازمون میگیره .راست می گن که نیمه دوم زندگیمون سریعتر       می گذره .
21 ارديبهشت 1394

روز پدر

سلام عزیزای مامان دیروز تولد حضرت علی بود و روز پدر .قبل تر ها خیلی دلتنگ پدرم نمی شدم چون خیلی کوچیک بودم یعنی 2/5 ساله که پدرم رو از دست دادم . اصلا تصویری از پدرم در ذهنم نیست مگر دو سه تا تصویر گنگ و مبهم . فقط پدرم رو از عکسها و نوشته ها و دفتر خاطراتش می شناسم و گفته های اطرافیان که همیشه پدری مهربون و باسواد و با کمالات رو برام به تصویر می کشید . اما چند سالیه که بد جوری دلتنگشم و زیاد ازش یاد می کنم . نمی دونم چرا وقتی سنت بیشتر می شه ، بیشتر احساس می کنی به پدر و مادرت احتیاج داری . من از وقتی ازدواج کردم حس تلخ بی پدری بیشتر اذیتم می کنه . دیروز هم طبق روال سالهای قبل فقط فاتحه ای بود که می تونستم به عنوان هدیه روز پدر به ...
13 ارديبهشت 1394